-
دعوتی خانواده ی همسر
پنجشنبه 6 شهریور 1399 10:36
چند وقت قبل همسر پیشنهاد داد خانواده اش رو دعوت کنیم که چون نزدیک واکسن پسری بود نشد تا اینکه جو گرفتم و خودم پیشنهاد دادم (مثل چیییییی پشیمون شدم) واقعا سختم بود تمیزکاری خونه و غذا پختن و از شانس پسرم دیروز صبح زود بیدار شد و هیچ نمیخوابید بزور میخوابوندمش و خیلی که میخوابید نیم ساعت بود تا برنج پختم و گوشت کوبیده...
-
پررویی خانواده ی شوهرم
یکشنبه 12 مرداد 1399 20:08
دوست داشتم یه جشن دندونی کوچیک برا پسرم بگیرم خواستم کیک شکل دندون سفارش بدم اما چند تا شیرینی فروشی رفتم و حدود چهار صد تومان فقط یه کیک دو کیلو نیمی میشد و یه کیک کرد آبی ساده خریدم تم هم خریدم یه کیک ساده هم خواهرم پخت و یه جشن خودمونی گرفتیم دیشب با همسر بحثم شد و خلاصه میگم با تلفن با خواهرم که اومده خونه ی بابام...
-
دندان گل پسری
سهشنبه 7 مرداد 1399 15:43
عشق مادر برای لثه هاش اذیت بود امروز دستم رو روی لثه اش کشیدم نوک دندانش رو لمس کردم فداش بشم بوسیدمش بهش گفتم مبارکه خندید و خودش رو تو بغلم جا داد. دکتر گوارش گفت بچه کاملا طبیعیه الکی روش عیب نذار گفت دارویی نمینویسم همون ای امپرازول که دکتر قبلی داده رو بهش بده ( اعتراف میکنم ندادم چون میدونم شیمیایی هستن) گفت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 مرداد 1399 08:51
هنوز نتونستم خواب پسرم رو تنظیم کنم یکی دو شب خوبه ساعت یک یا دو میخوابه اما شب سوم ساعت پنج میخوابه دیشب از اون شبهایی بود که حالم خوب نبود گلاب به روتون اسهال گرفته بودم و پسرم همکاری کرد ساعت دو و نیم خوابید اما سه بیدار شد دوباره سه و ربع خوابید تا چهار و بعدش خوابید تا شش و نیم ..خودم که تو راه دستشویی تا اتاق...
-
دارم کم میارم
سهشنبه 24 تیر 1399 13:22
دقیقا هر روز موقع غروب خودش با نوه اش میاد دخترش سرکاره تا یک شب بعد بچه اش پیش مادرش میذاره اونم میارتش پیش من هر شبه هرشبه کارش شده شام بیاد اینجا دیگه نمیگه بچه ی کوچیک داره خسته میشه یه استکان جابجا نمیکنه اگه بذارنش تا صبح میشینه دیگه همسر بهش میگه مامان نمیخوایی بری ما خوابمون میاد با هزار زحمت بچه رو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 تیر 1399 02:58
هفتم تیرماه پسر کوچولوم پنج ماهه شد و بخاطر سردرد و بیخوابی خستگی اصلا حوصله عکاسی جینگولی نداشتم با شیشه های خالی قطره های ویتامینه عدد پنج نوشتم و ازش عکس گرفتم و تو پیجم گذاشتم تا پاک نشن. پسرم داره تلاش میکنه سینه خیز بره با خودش صحبت میکنه میخنده و وقتی میخواد شیر بالا بیاره خیلی بی قرار میشه و اشکهاش سرازیر...
-
غر نوشت
سهشنبه 20 خرداد 1399 16:39
هواکش حمام از قبل از زایمانم خراب شده و همسر هنوز درستش نکرده وقتی میریم حمام با بخار حس خفه شدن میگیریم ...تو حیاط خلوت آشپزی میکنم و شبها تاریکه میگم برق داره فقط یه سیم بکش لامپ بزار امروز و فردا میکنه میگم گاز وصل شده بیا فرگاز رو برام وصل کن باز امروز و فردا میکنه همه ی اینا روی هم انباشته شدن و انگار با دیوار...
-
واکسن چهارماهگی
چهارشنبه 7 خرداد 1399 12:42
امروز واکسن چهارماهگی پسرکوچولوی من رو زدیم خیلی گریه کرد ...ساعت یازده با گریه ی زیاد بیدار شد و تا دوازده و بیست دقیقه گریه کرد قطره استامینوفن دادمش و تو بغلم بود راه رفتم تا خوابید سرمم دو روزه بشدت درد میکنه آخرش بعد از دو روز مجبور شدم مسکن بخورم.
-
روز نوشت
سهشنبه 30 اردیبهشت 1399 09:43
شب قبل تا نزدیک اذان صبح با پسر کوچولوم بیدارم نق میزنه خوابه ها اما باز نق میزنه عکسش تو اینستام گذاشتم پسرعمه ام گفت میخواد دندون دربیاره که دستش تو دهنش میذاره من میگفتم امکان نداره زوده چند روزیه آب دهنش سرازیرمیشه و میبینم حق با پسرعمه ام هست نشسته به دیوار تکیه میدم و یکی ساعتی میخوابم پسرمم بغلمه اینقدر لالایی...
-
پسر کوچولوی سه ماهه ی من
پنجشنبه 11 اردیبهشت 1399 09:14
پسرم هفتم اردیبهشت سه ماهه شده کاملا میدونه اسمش چیه وقتی صداش میکنیم زود واکنش نشون میده و به طرف صدا میچرخه گاهی اوقات محکم لپاشو میگیرم دردش میاد لبای کوچولوش جمع میکنه تا گریه کنه بهش لبخند میزنم بوسش میکنم و میخنده موقع شیر خوردن گاهی اوقات بازیش میگیره میذاره دهنش زود درمیاره میخنده اگه بهش نگاه نکنم آروم...
-
ذهن آشفته ی من
شنبه 30 فروردین 1399 20:55
ذهنم پر از فکر و خیاله . پر از استرس...استرس برای خودخوریام برای زندگیم هر روز از همسر دورتر میشم هر چی اون سعی میکنه نمیشه شایدم من فکر میکنم سعی میکنه دوست ندارم کنارم بخوابه از طرفی هم بهم میریزم اگه بخواد مثلاااا جدا بخوابه از رابطه متنفرم و مشخصه همسر متوجه سرد شدنم شده پسرکم فکر کنم سرما خورده شیر بالا میاره و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 فروردین 1399 20:58
روزهای کرونایی بدجور زندگی ها رو مختل کرده کلی کار دارم انجام بدم بخاطر کرونا نمیتونم برم خرید و واقعا تو خونه موندن خسته ام کرده با کلی وام و قرض و پس انداز تونستیم سی و پنج میلیون جمع کنیم و به امید خدا میخواییم ماشین بخریم. مادرشوهرم عصری اومد پیشم و صد و پنجاه به پسری هدیه داد و لباس هم واسش خرید دستش درد نکنه....
-
تب شیر
پنجشنبه 21 فروردین 1399 10:36
تقریبا از هفته ی اول زایمان تب شیر داشتم و شیر تو سینه ام جمع میشد کلا اگه گل پسرم شیر نخوره شیرم سرازیر نمیشه فقط تو سینه جمع میشه اسفند ماه بخاطر درد شدید سینه و قرمزی بیش از حدش سونوگرافی انجام دادم که دکتر گفت عفونت نداری چون شیرت زیاده اینطور شدی سه شنبه صبح گل پسر خواب بود بلند شدم خونه رو تمیز کردم و غذا پختم...
-
واکسن دوماهی
پنجشنبه 7 فروردین 1399 14:00
امروزپسر کوچولوم واکسن دوماهگی رو زده الآن روی پام خوابیده و بی تابی میکنه و با دستم پاش رو گرفتم تا تکون نده و درد نگیره دیشب اصلا نخوابیدم پسرکم فقط نیم ساعت خوابید اونم در طول شب این مقدار خوابید همسرجان رااااحت خوابید مادر همسر چون این مدت تنهاست اومده خونه ی ما و اونم راحت خوابید بعد دو نفرشون صبح گفتن اصلا...
-
چهل روزگی پسرکوچولوم
دوشنبه 26 اسفند 1398 19:16
روز شنبه هفدهم اسفند پسرکوچولوم چهل روزش شد و مامانم حمامش داد خودمم حمام کردم از حمام پسرک فیلم گرفتم به یادگار بمونه کلی هم عکس گرفتم اما تنبلی کردم برای همسرجان ارسال نکردم و متاسفانه تبلتم نمیدونم چرا خاموش روشن میشه و اینبار دیگه روشن نشد فقط یه صفحه بود که اسم سامسونگ نوشته بود و دیگه کار نمیکرد برادرجان هم تبلت...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 اسفند 1398 05:20
حس میکنم از همسرجان دور شدم اونقدر دور شدم که گاهی اوقات دوست ندارم حتی باهاش حرف بزنم وقتی از سرکار میاد من یا مشغول شیر دادن و تعویض پوشک پسرکم هستم یا دراز میکشم تا کمی استراحت کنم اونم یا بچه رو بغل میکنه یا با گوشی ور میره یا تی وی تماشا میکنه حس میکنم افسردگی بعد از زایمان گرفتم اشتها ندارم همش بغض دارم بی حوصله...
-
کرونای لعنتی
چهارشنبه 14 اسفند 1398 04:55
حتی اسم کرونا هم لرزه به تنم میاره ترسم روزانه زیاد میشه میترسم برای عزیزانم ؛ دوستانم اطرافیانم ...فکر اینکه خدای نکرده یکی از عزیرانم بگیره داره دیوانه ام میکنه عکسای خانوادگی رو نگاه میکنم گریه میکنم میگم خدایا به بزرگیت قسمت میدم خانواده ام سلامت بمونن طاقت دوری هیچ کدومشون ندارم. شوهرخواهرم جدیش نگرفته میگه امثال...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 اسفند 1398 04:17
دهان گل پسری رو وقتی باز میکنه ته حلقش و لثه بالا سمت راستش یه دونه های سفید میبینم روی زبانشم سفیده تو نت سرچ کردم نوشته بود برفک هست و نوزادها دارن و درمانش رو باید جدی گرفت و قطره نیستاتین درمانشه تو بیمارستان دکتر نوزادان که معاینه کرد گفت طبیعیه رفع میشه بعد پیش دو تا دکتر متخصص دیگه هم بردم که هم خیلی تجربه...
-
سوال خیلی مهم
یکشنبه 4 اسفند 1398 05:02
وقتی پسرم خوابه یا موقع شیر خوردنش میشه اصلا شیرم نمیریزه فقط نوک سینه ام یهو تیر میکشه....شیر تو سینه ام جمع میشه گلوله گلوله میشه هر چی تو حمام با آب گرم میدوشم میریزم فایده نداره و یکی از سینه هام این قدر شیر توش جمع میشه که بزرگتر میشه و سفت و قرمزه و دردش برام غیر قابل تحمل شده لباس زیر که اصلا نمیتونم استفاده...
-
بیست و هفت روزگی
یکشنبه 4 اسفند 1398 04:59
الآن که دارم این پست رو مینویسم گل پسری شیر خورده اروغ زده و چون تا پوشکش رو عوض کردم بیدار شد مجبور شدم روی پاهام بخوابونمش و تکونش بدم تا خوابش عمیق بشه دیگه بکشنبه حساب میشه و گل پسرم بیست و هفت روزش شده تقریبا خواب منم داره خوب میشه اما همچنان کمبود خواب دارم پنج شنبه شب تا نزدیک پنج صبح بیدار بود و گریه میکرد شیر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 بهمن 1398 13:49
روز سوم که گل پسری رو بردیم بهداشت برای ازمایش تیرویید و چکاپ گوش اونجا شوک بزرگی بهم وارد کردن گفتن چون بیمارستان نوشته ارجاع گوشای بچه مشکل داره وقتی شوهرم این جمله رو بهم گفت برای چند ثانیه سکوت کردم و به کاری مشغول بودم داشتم کارم رو ادامه میدادم بعد یهو یادم اومد ای داد همسر چی گفت و اشکام سرازیر شد نگاهش کردم...
-
ادامه پست قبل
شنبه 19 بهمن 1398 08:20
امروز گل پسری مادر دوازده روزه شده و نسبت به قبل تپل تره . خب تا اونجا گفتم که رفتیم بیمارستان بعد تا رسیدم بهم گفتن لباس اتاق عمل رو تنم کنم و منتظر بمونم تا دکترم بیاد و یه خانم دیگه هم سزارینی بود و دکترمون یکی بود اونم اومد و آماده شدیم اومدن بهمون سِرُم وصل کردن کم کم حس کردم دهنم داره تلخ میشه سرگیجه گرفتم و بیش...
-
هشت روزگی گل پسری
چهارشنبه 16 بهمن 1398 01:39
الان درسته دیگه چهارشنبه ست اما خب هنوز صبح نشده پس من همون سه شنبه حسابش میکنم و انروز پسرم هشت روزه شده. هفته ی قبل ششم عصر با همسر رفتیم بیمارستان و کارهای بستری رو انجام دادیم و تا برگشتیم خونه ساعت ده شب بود و منم دو کاسه سوپ خوردم و تا ساعت دوازده شب فقط آب میخوردم واقعا تحمل تشنگی رو نداشتم ساعت دوازده شب که شد...
-
رمز قبلی
یکشنبه 6 بهمن 1398 12:30
-
شمارش معکوس
یکشنبه 29 دی 1398 10:44
دیگه دارم به روز زایمان نزدیک میشم تند تند عروسکای نمدی رو میدوزم اما همه رو پسرِ خواهری برمیداره میره گفتم خاله بده عکس بگیرم بعد ببر واسه خودت میخنده و فرار میکنه خلاصه دو سه تاش رو بهش ندادم میخوام یاد بگیره توان نه شنیدن رو هم داشته باشه دیشب موقع خواب به همسر میگم دل تو دلم نیست تا هفته ی آینده برسه و وای چقدر...
-
تعیین تاریخ زایمان
چهارشنبه 25 دی 1398 09:43
سه چهار روز گذشته سخت ترین روزایی بود که داشتم یهو بدنم شروع به خارش کرد اول فکر کردم طبیعیه اما وقتی سه روز طول کشید و اینقدر با کف دست یا سر انگشتام محکم دست و پاهام رو میخاروندم که پاهام کبود شدن از طرفی هم بخاطر سرماخوردگی و گرفتگی بینی یه بالش پَری بزرگ زیر سرم گذاشتم دیدم راحت بودم اما از فرداش گردنم رگ به رگ...
-
حواس پرتیِ بی موقع
سهشنبه 17 دی 1398 13:24
از صبح تا حالا فکرم مشغوله و استرس دارم دیشب ساعت نزدیک دو نیمه شب بود یادم اومد امپول ریه ی بچه رو تزریق نکردم ماشین نداشتیم آژانسها ماشین نداشتن روم نشد زنگ بزنم خونمون برای ماشین فکر میکردم خوابن نمیدونم چرا یادم رفت دو بار رفتم سراغ آمپولها اما نمیدونم چی شد که بر نداشتم و فراموش کردم تا خوده صبح هی فکر میکردم و...
-
35هفته و 1روز
دوشنبه 16 دی 1398 14:24
نمیدونم چرا مرتب این هفته های بارداریم تغییر میکنه اول دی ماه دکتر گفت سی و چهار هفته ای دیروز گفت امروز ۳۵ هفته ای بهش گفتم اول برج اینطور گفتی باز حساب کرد گفت نه الان ۳۵ شدی بعد آمپول برای ریه ی بچه تجویز کرد سه تا با هم دیروز تزریق کردم سه تاش هم امروز غروب میرم گفت میخوام اگه کیسه ی آبت ترکید مشکلی نباشه گفت...
-
نوه ی شیطونِ ما
یکشنبه 15 دی 1398 11:54
هر تزیناتی نمدی که برای پسرکم آماده کردم نوه ی گرامی باهاشون بازی کرد بعد گفت آله من _نی نی ، یعنی برای من یا برای نی نی و اینطور شد که نخواستم بعدا حسادت کنه گفتم خاله جون برای تو درست کردم بعد دوباره برای نی نی هم درست میکنم یهو دیدم اومد دستاشو درور گردنم گذاشت بوسم کرد و بدو بدو مامانش رو صدا میزد تا نشونش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 دی 1398 12:20
خب بسلامتی فرزانه جان نویسنده ی وبلاگ برشی از زندگی دردهای زایمانش شروع شده دلم پیششه نمیدونم هنوز دردها کم هستن یا شدید شدن ان شاالله که زایمان راحتی داشته باشه و خودش و گل دخترش سلامت باشن