خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

کچل کردن پسرکم

پسر کوچولو رو دیروز ظهر بعد از ناهار کچل کردیم دیگه اخراش بی حوصله شد نق میزد سرش رو تکون میداد بردمش تو حیاط است رو پر از آب کردم نشست آب بازی کردن اما آب خیلی سرد بود زود اومد بیرون همسرجان با قیچی بعضی جاها رو که نذاشت کوتاه کرد حمامش کردم و بعد از دو ساعت خوابید ( کلا پسرم رو وقتی حمام میکنم نمیخوابه یا دیرتر می‌خوابه )

خلاصه که این سر گرد کوچولو رو دلم میخواد درسته قورت بدم خیلی تغییر کرده عکسش تو پیجم گذاشتم دوستام یکی یکی میان وات یا دایرکت میپرسن کیه 


همسر قول داده اگررررر وضعیت کشور بهتر شد و از قرمزی خارج شدیم یه سفر یک هفته ای بریم مهاباد و منم مدام تو ذهنم تصور میکنم اونجا هستم 

پسرکم امروز صبحانه کره محلی رو شکر زدم با نون میخورد میگفت گاگا ( نان گاتا دوست داره اینم فکر کنم همون مزه رو میداد راحتتر از تیلیت شیر خورد ) به گردو میگه گو گو گو  ... به گوجه میگه گو گو ...نمیدونم چرا درست نمیگه مامان بابا یعنی میگه اما هر وقت خودش دلش بخواد میگه 


نمیدونم به چه روشی یادش بدم اعضای بدنش چی به چیه دست مو پا رو یادش دادم اما وقتی ازش میپرسم دیگه نمیگه 

جمعه با همسر رفتیم بیرون و هوا خیلی گرم بود پسرکم بدون دمپایی برای خودش توی خاک می‌چرخید و منم چون از خاک بدم میاد مرتب دست و پاهاشو میشستم اولش بدون دمپایی نمی‌رفت انگشتهاش روی خاک بود منتظر بود همسرم یا برادرم بغلش کنن حواسم نبود بهش گفتم مامان پاهات خاکی میشن بدون دمپایی نرو و همین باعث شد زیر چشمی نگاهم کنه و بره و بخنده بقول مادر و همسرم بچه به خاک هم نیاز داره دیگه بیخیال شدم فقط مرتب دست هاشو میشستم و لباسش عوض میکردم 


شب که اومدیم خیلی خسته بودم دو ساعتی با پسرکم فوتبال بازی کردم بعد هم ماشین آورد با هم سرگرم شدیم آخر شب تیلیت شیر دادمش خورد و آروم خوابید