خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

یه هفته خوب با دوستان

هفته ای که گذشت با دوستام قرار داشتم ...پیش یکی از دوستای خوبم رفتم ...رفتم خونشون و با هم درد و دل کردیم حرف زدیم و بعد از دو سه ساعت برگشتم . یه یادگاری دست ساز هم بهم داد منم گذاشتمش کنار تلویزیون  


دیروز هم با یکی از دوستای دوران دبستان قرار داشتیم رفتم رستوران و غذا خوردیم مهمان من بود ....حالا قرار گذاشتیم باز هم بریم بگردیم و خوش بگذرونیم ....من برعکس همه هستم از عکس گرفتن خوشم نمیاد حس میکنم هدف مشخصی ندارم پس چرا عکس بگیرم ...درصورتی که قبلا اینطور نبودم هر لحظه عکس میگرفتم اما الان دیگه بدم میاد به همین دلیل دیروز فقط چندتا عکس گرفتیم اونم به اصرار دوستم بود ....روحیه ام عوض شد کلی خندیدیم ...


پنج شنبه چهلم عمومه و از اون موقع تا حالا فقط یکبار رفتم خونه اش ....درسته حلالش کردم اما وقتی میرم و مادر همسر سابق رو میبینم حس میکنم از عصبانیت دارم خفه میشم ...دوست ندارم حتی برای چهلم هم برم کاش میشد نرم اما نمیشه .