دیگه به آخر سال نزدیک شدیم و دلم میخواد شلوغی ها و بدو بدو های آخر سال مردم رو توی کوچه خیابون ببینم اما وقتی میام خونه تا ناهار بپزم بخوریم جمع کنم میشه ساعت ۴ بعد باید افطار برای همسرم آماده کنم تا بخوام استراحت کنم میشه ساعت یک شب و دیگه تا دراز میکشم بیهوش میشم و ساعت ۷ صبح هم باید بیدار بشم
گاهی از اینکه رفتم سرکار پشیمون میشم میگم آیا ارزش داره از استراحتت بزنی ؟ آیا همسرت قدردان هست ؟
آیا سال بعد هم میری ؟ جواب هیچ کدوم رو نمیدونم
فقط میدونم حس بدی دارم ... حس بی ارزش بودن
حس بد اینکه بود و نبودم انگار مهم نیست
از نظر روحی و جسمی خیلی خسته هستم و کم آوردم بشددددت منتظرم تعطیلات عید تمام بشه و بعدش کمتر از یک ماه باید برم سرکار و تماااااام
و اما دختر شیرین زبونم وای وای وای خدایا دلم نمیخواد این روزهای کودکی بچه هوم زود بگذره وقتی میاد روی پام میشینه دستهاش دور گردنم میذاره میگه مامانم دوشت دالم یا وسایل آرایشی بازیش میاره میگه مامانم بیا صولتت آلایش تنم )صورتت آرایش کنم )
پسرکم میگه آجی آروم راه برو یا آروم صحبت کن مامان از سرکار اومده خسته ست بیا ببرمت دستهات بشورم صورتت بشورم
خدایا تو پناه بچه هام باش
تابستون دوره پیش دبستانی و کلاس اول گذروندم و الان مربی پیش دبستانی هستم بهم کلاس اول پیشنهاد دادند ترسیدم سخت باشه و الان بشدت پشیمونم
حس خوبیه اول صبح بیدار بشی ببینی هدف داری حقوقش زیر ۶ میلیونه اما برای من خیلییییی عالیه
میخوام پسرکم گاهی با خودم ببرم
فعلا بچه هام پیش مامانم هستن ساعت ۱۲ و نیم جلو در تحویل میگیرم و میزم خونه
روزهای گذشته بشدت درگیر بودم دوره ی آموزش پیش دبستانی و کلاس اول رو گذروندم از طرفی تو شهرمون دوره کمکهای اولیه و تزریقات گذروندم
خیلی خسته میشدم دو دوره پشت سر هم بود اما ارزش داشت البته جلسه آخر دیگه انرژی نداشتم و از فشار بی خوابی حالم بد شد دیگه
از نظر روحی ضعیف شدم دچار گر گرفتگی مقطعی شدم در روز چند بار اینجور میشم و یهویی خیس عرق میشم و خیلی زیاد گرمم میشه بعد از چند دقیقه خوب میشم دلیلش رو میدونم چیه و میدونم دیگه این روند طبیعی بدن هست
دخترکم خیلی شیرین شده میره جلوی داداشش میایسته میگه دا دا دا دا هِلو بعد فرار میکنه جایی قائم میشه و میگه ترسو برو ترسو برو
پسرم نق زیاد میزنه خوب این دیگه کاریش نمیشه کرد ژن خانواده ی همسر کلا اینطورن اما عاقل هم هست با کلمات لطفا و میشه درخواستش رو بیان میکنه اما هنوز بهم وابسته ست و باید کنارم بخوابه شااااید در ماه دو سه بار توی تخت خودش بخوابه
تیرماه برای من تو این دو سال یه رنگ و بوی دیگه میده
تا دو سال قبل از تیرماه بدم میومد اما این دو سال دخترک تیرماهی من بدجوری هوش از من میبره
عاشق اینم وقتی صحبت میکنه ناز میکنه صداش نازک میکنه میگه مامان کیف من ...مامان پتو من
تا از خواب بیدار میشه خرگوشش رو بغل میکنه کیفش میذاره روی دوشش گیره هاشم میاره یعنی موهام ببند بعد دراز میکشه برنامه کودک تماشا میکنه با شعرهای انگلیسی جمکیدز میخونه برام جالبه چون دقیقا همینبرنامه رو پسرم تماشا میکرد اما اون هیچوقت نخوند و دخترم راه میره میخونه و پسرکم باهاش تکرار میکنه
و اما پسرک شیرین و غر غروی من یعنی واقعا ژن پسر بودن و داره نشون میده مثلا براش بی ارزشه که خواهرش خرگوشش رو بغل میکنه یا عاشق کیفش هست
دنبال کلاس فن بیان بودم اما تست اولیه اش فقط نزدیک دو میلیون بود پشیمون شدم
رنگها و اعداد انگلیسی رو بلده اما نقاشی یلد نیست چون منکوتاهی کردم و قرار شد از امروز روزی یک سافت نقاشی بکشیم کتاب داستان بخونیم
دندوندرد شدیدی دارم لپم ورم کرده تا دو هفته باید دارو مصرف کنم بعد برمدندانپزشکی
دندون درد فوق العاده شدیدی دارم حوصله ی خودمم ندارم چه برسه به بچه ها ...دخترم بالش من و خودش میاره میگه دوتا رو روی پا بذار تا بیام بخوابم پسرم میگه چرا اول آجی بیاد امشب اول من رو بخوابون
نیم ساعت دخترک رو تکون دادم نخوابید دیگه عصبانی شدم هی تکون میخوره میشینه صحبت میکنه و نمیخوابه گیج خوابه هاااا اما مقاومت میکنه به پسرم میگم تو سرت روی پاهام بذار بخواب میگه اصلا کنارت میخوابم
این هم از دردسرهای هرررررر شب من برای خواباندن بچه ها