خداروشکر کرونا هم پشت سر گذاشتیم ..خدا میدونه چی به من و خانواده ام گذشت حال بابام وخیم بود هفتاد درصد ریه درگیر شده بود تو بیمارستان از درد فریاد میزد اما فریادی که صداش گرفته بود و به زور بین سرفه هاش میفهمیدم چی میگهحال بابام به حدی منو بهم ریخت که همش کابوس میدیدم و هر لحظه فکر میکردم الان میگن باز عزادار شدیم ...خیلی از نظر روحی تو فشار بودم ..من و همسر بهتر بودیم درصد کمتری از ریه ی ما درگیر بود اما تا به پسرم نگاه میکردم میگفتم اگه بمیریم چکار میکنه تا دیدم آبریزش بینی گرفت زود بردمش دکتر بین راه نگاهش میکردم تو سکوت اشک میرختم
الان خداروشکر همه خوب شدیم البته بعضی علایم مثل دست درد یا بی حس شدن دست و پا رو هنوز دارم ...
پسرکم با شیطونی هاش خسته ام میکنه تنظیم خوابش بهم ریخت باید هر طور شده دوباره خوابش تنظیم بشه اما وقتی باهاش بازی میکنم و غش غش میخنده دیگه خستگی برام معنی نداره ...از برنامه کودک بدش میاد اما عاشق پیام بازرگانی هست کابینتهای طبقه پایین رو کامل خالی کردم تا راحت باشه میره میشینه و هر چیزی دم دستش باشه میذاره تو کابینتها
روزی ده بار باید قابلمه ها رو از گوشه کنار خونه جمع کنم دستمال خشک کن ظروف رو برمیدارند تا قابلمه ها رو یعنی خشک کنه
گاهی اوقات توی پذیرایی رخت خواب پهن میکنم و میخواییم و اون موقع ها از شوق میره روی تشک و میخنده و منم کنارش دراز میکشم بیخیال همه چیز میشم و فقط باهاش خوش میگذرونم
تا گنجشک میبینه با انگشت اشاره نشون میده میگه جیک جیک ..به همه میگه هد (روی ه /د فتحه گذاشته بشه )