-
شاغل شدن
پنجشنبه 12 مهر 1403 19:29
تابستون دوره پیش دبستانی و کلاس اول گذروندم و الان مربی پیش دبستانی هستم بهم کلاس اول پیشنهاد دادند ترسیدم سخت باشه و الان بشدت پشیمونم حس خوبیه اول صبح بیدار بشی ببینی هدف داری حقوقش زیر ۶ میلیونه اما برای من خیلییییی عالیه میخوام پسرکم گاهی با خودم ببرم فعلا بچه هام پیش مامانم هستن ساعت ۱۲ و نیم جلو در تحویل میگیرم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 شهریور 1403 11:19
روزهای گذشته بشدت درگیر بودم دوره ی آموزش پیش دبستانی و کلاس اول رو گذروندم از طرفی تو شهرمون دوره کمکهای اولیه و تزریقات گذروندم خیلی خسته میشدم دو دوره پشت سر هم بود اما ارزش داشت البته جلسه آخر دیگه انرژی نداشتم و از فشار بی خوابی حالم بد شد دیگه از نظر روحی ضعیف شدم دچار گر گرفتگی مقطعی شدم در روز چند بار اینجور...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 تیر 1403 17:03
تیرماه برای من تو این دو سال یه رنگ و بوی دیگه میده تا دو سال قبل از تیرماه بدم میومد اما این دو سال دخترک تیرماهی من بدجوری هوش از من میبره عاشق اینم وقتی صحبت میکنه ناز میکنه صداش نازک میکنه میگه مامان کیف من ...مامان پتو من تا از خواب بیدار میشه خرگوشش رو بغل میکنه کیفش میذاره روی دوشش گیره هاشم میاره یعنی موهام...
-
حسادت
سهشنبه 1 خرداد 1403 02:58
دندون درد فوق العاده شدیدی دارم حوصله ی خودمم ندارم چه برسه به بچه ها ...دخترم بالش من و خودش میاره میگه دوتا رو روی پا بذار تا بیام بخوابم پسرم میگه چرا اول آجی بیاد امشب اول من رو بخوابون نیم ساعت دخترک رو تکون دادم نخوابید دیگه عصبانی شدم هی تکون میخوره میشینه صحبت میکنه و نمیخوابه گیج خوابه هاااا اما مقاومت میکنه...
-
دندان درد
دوشنبه 31 اردیبهشت 1403 02:39
یادمه ابتدایی و یکبار هم راهنمایی بودم دندان درد گرفتم و دیگه دندان درد نداشتم تا ۵ یا ۶ سال قبل که بخاطر دندان عقل بود و با کشیدن اونا هم خوب شدم ولی الان دو روزه از درد کلافه ام صورتم ورم کرده چرک خشککن میخورم تا بهتر بشم و حقوق بگیریم برم کلینیک. دو روزه همسرم خونه نیست نگهبان انبار تصادف کرده مرخصی هست و همسر...
-
ترسِ از دست دادن
شنبه 29 اردیبهشت 1403 16:50
بشدت میترسم ...میترسم اطرافیانم رو از دست بدم از اسفند ماه اینطور شدم . وقتی بچه هام رو بغل میکنم میبوسم وقتی ازشون عکس میگیرم میترسم از دستشون بدم اینکه بلایی سر عزیزانم بیاد میترسم اینکه دوست و آشنایی رو از دست بدم و بدونم دیگه نمیبینمشون میترسم میترسم بچه هام رو گمکنم فوبیای گمشدن بچه هام رو دارم میترسم گم بشن و...
-
سخت ترین دوره ی مادری
چهارشنبه 23 اسفند 1402 19:07
فکر کنم یکی از سختترین مراحل مادری از شیر گرفتن باشه دارم دخترکم رو از شیر میگیرم حقیقتش خیلی زیاد لاغر شدم طوری که هیچ لباسی دیگه سایز نیست و هر کسی منو میبینه میگه چرا اینجور شدی و از طرفی وابستگی بیش از حد دخترم به خودم و شیر دیگه کلافه ام کرد امروز از ساعت ده صبح تا این ساعت دخترم شیر نخورد الانم بزور روی پام...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 اسفند 1402 10:27
تولد پسرکوچولوی مامان بهمن ماه بود اما من شب نیمه ی شعبان یعنی دو شب قبل گرفتم کیک مستربین میخواست و میگفت مامان میخوام ماشین و تدی مستربین رو بخورم چند جا رفتم و گفتم فوندانت نمیخوام عکس چاپی خوراکی میخوام میگفتن این طرح نداریم و در آخر دو جا گفتن داریم و دیگه سفارش دادم آخر شب بهم گفت مامان خیلی خوشحال شدم برام کیک...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 دی 1402 15:09
زندگی روی دور تند در حال گذره گاهی از خستگی کم میارم گاهی میگم کاش زمان خیلی خیلی خیلی زیاد آهسته بگذره تا از زندگی لذت ببرم دخترکم شیطون شده خداشاهده از الآن عشوه های دخترانه رو تو رفتارش میبینم و منی که خودم اهل ناز و عشوه نبودم غرق لذت میشم وقتی همسر از سرکار میاد دخترکم اینقدر میگه بابا بابا تا همسر نگاهش میکنه...
-
آموزش زبان انگلیسی
جمعه 28 مهر 1402 00:08
توی خونه پسرم رو با زبان انگلیسی آشنا کردم از وقتی یک سال و نیمه اش بود یادش دادم الان رنگها رو کامل بلده دوچرخه ؛بیمارستان ؛خواهر برادر دختر پسر بابا بزرگ و مامان بزرگ شیر ..در و پنجره ..به انگلیسی میپرسه اسمتون چیه و به انگلیسی میگه اسمم امیررضاست از هفته آینده میخوام اعداد باهاش کار کنم بعضیا میگن تو خونه الفبا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 مهر 1402 00:24
این روزها دختر کوچولوم شیرین تر و دلبر تر شده بهش میگم الین مامان برقص اونم میخنده و خیلی ریز با خنده شونه هاش تکون میده گاهی چشمک هم میزنه و آروم گردنش هم تکون میده به داداش میگه دادا به بابا گاهی میگه بابا و گاهی آبا به آب هم گاهی میگه آبا آبا بهش میگم بریم بخوابیم میگه نه وقتی هم خوابش میاد میاد دستم یا پاهام...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 خرداد 1402 10:43
زندگی روی روال عادی میگذره پسرکم تو مرحله ی رشد و شروع لجبازی و حق انتخابه گاهی صبوری میکنم گاهی عصبانی میشم ..دخترکم شیرینتر از قبل شده و اما بشدت خوابشون بهم ریخته ست دیشب ساعت چهار خوابیدن منم صبح اتوماتیک ساعت هشت بیدار شدم .. مشغول پختن آش رشته هستم یهویی دیشب هوس کردیم و دوست جانم چند روز آش پخت و دیگه گفتیم ما...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 بهمن 1401 09:31
وقتی پسرم چند ماهه بود هر روز و هر لحظه میگفتم کی بزرگ میشی من کیف کنم و البتههههه از شیر دادن راحت بشم اما الان برعکس اصلا دوست ندارم بچه هام بزرگ بشن هر روز پسر کوچولوم بوس میکنم و محکم تو بغلم میگیرم و میگم میشه زود بزرگ نشی تا من بیشتر کیف کنم و لذت ببرم اونم دستهاش دور گردنم میذاره میگه باشه مامان. دخترکم خوردنی...
-
سرماخوردگی خانوادگی
دوشنبه 21 آذر 1401 17:21
هر چهارنفرمون سرما خوردیم اول بچه هام بعد خودمون بچه ها رو بردم کلینیک کودکان اما خودمون دیگه نرفتیم دارو داشتیم مصرف میکنیم دخترم و پسرم سرفه های بدی دارن مشخصه عفونت دارن داروی گیاهی هم میجوشونم میخورن یعنیییی به خوردشون میدم بدن درد دارم اما به سختی بیدار میمونم تا شام بپزم و حریره بادوم هم برای دخترکم آماده کنم ....
-
پسرک مهربونم
سهشنبه 1 آذر 1401 09:22
از چند روز قبل از عاشورا پسرم رو از پوشک گرفتم واااااقعا سخت تمرین مرحله ی بزرگ شدن بچه ست اوایل خوب همکاری میکرد دوباره بعد از مدتی نه بعد فقط برای جیش میگفت و بالاخره بعد از نزدیک چهار ماه یک دفعه ای خووووب همکاری میکنه بشدت از بوی ادرار بدش میاد و میگه زود بشور تا بره بو میده یک بار بهش گفتم مامان ببین خودت از بو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 آبان 1401 02:46
دوشنبه به تاریخ نهم شهریور گوشهای دخترکم رو سوراخ کردم اول رفتیم مطب دکتر اما قیمتش بالا بود گفت صد و پنجاه هزار تومان و در آخر رفتم سالن آرایشگاهی که همیشه میرم و اونجا با هفتاد هزار تومان انجام دادم دخترک صبورم فقط کمی گریه کرد تا باندش کردم آروم شد اما تا دخترکم گریه کرد پسر مهربونم که همراهم اومد از روی صندلی بلند...
-
در آرزوی چیزای کوچکی که قبلاً داشتم
جمعه 6 آبان 1401 16:14
دیروز روز خوبی برام بود البته اگه سردرد و بی خوابی رو ندید بگیرم با پدر و مادر و دو تا جوجه ام رفتیم شهرستان و بعد هم روستای پدری . بعد از هشت ماه رفتم بهشت آباد و از نزدیک برای برادرم فاتحه خوندم تو دلم بهش گفتم این گل دختر و گل پسر بچه هام هستن کاش بودی و از نزدیک میدیدی ..حیف که نیست حیف... تو دلم آرزوی یه چیزایی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 آبان 1401 14:59
هر روز که میگذره میگم خداروشکر که به بچه ی دوم فکر کردم و تصمیمم رو عملی کردم پسرکم نسبت به قبل خیلی بهتر شده و دیگه کمتر خواهرش رو اذیت میکنه وقتی دخترم خوابه با پسرم بازی میکنیم عاشق فوتباله با هم شوت میکنیم بعد میگه موتور بیارم بعد با اسباب بازی های دیگه بازی میکنیم و وقتی به ساعت نگاه میکنم متوجه میشم یک ساعت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 تیر 1401 07:06
گل دخترمون بدنیا آمد و خوشحالترینم که دختر هم دارم از الان براش آرزوها دارم و مانع آرزوهای خودش نخواهم شد وقتی صورتش رو به صورتم چسبوندم پوست نرم و لطیف پسرکم اومد جلوی چشمم خداروشکر کردم که سالمه و دعا کردم عاقبت بخیر بشن. دکتر اطفال گفته تنفسش رو چک کرده مشکوکه و ممکنه ناراحتی قلبی داشته باشه باید اکو انجام بشه روز...
-
روز زایمان
دوشنبه 20 تیر 1401 03:40
الان دیگه باید بگم روز جدیده یعنی بیستم تیرماه و ساعت پنج صبح باید برم بستری بشم تا زایمان کنم .امشب من و پسرکم خونه ی مامانم خوابیدیم همسر میاد دنبال من و مادرم . امیدوارم هر کسی آرزوی مادر شدن داره خدا قسمتش کنه
-
روزهای آخر بارداری
چهارشنبه 15 تیر 1401 22:26
امروز ۳۷ هفته و دو روزمه و به امید خدا دوشنبه زایمان میکنم ..دل تو دلم نیست تا زودتر زایمان کنم و دخترکمون رو ببینم پسرکم هر روز میگه مامان میخوایی بری پیش خانم دکتر آجیم رو بیاری و اون لحظه بغلش میکنم و ماچ بارونش میکنم گاهی اوقات حسودی میکنه هنوز هدیه براش نگرفتم که موقع ترخیص بگم اینو آجی برات خریده . ساک خودم و...
-
هفته ی ۳۴ بارداری
پنجشنبه 19 خرداد 1401 08:50
طبق آخرین سونو که اول خرداد رفتم الان تو هفته ی ۳۴ هستم فشار بارداری باعث شده بشدت دست درد بخصوص مچ درد داشته باشم اصلا تحمل گرما رو ندارم حتی روبروی کولر هم بشینم باز گرمم میشه و یهو فشارم بالا میره دکتر گفته سر بچه پایینه گفتم متوجه شدم چون پایین سمت چپ مرتب دستش رو حس میکنم بخصوص اگه بشینم مرتب دستش رو تکون میده....
-
هفته ی ۲۴ بارداری
یکشنبه 21 فروردین 1401 08:33
این روزها در حال سپری کردن هفته ی ۲۴ بارداری ام و برای انجام کارها زود نفسم بند میاد این بار سنگین شدن خودم رو حس میکنم هفتاد کیلو شدم بسختی و بعد از گشتن زیااااد تونستیم آمپول رگام رو پیدا کنیم و جدیدا تو هفته ی ۲۷ هم اجباری شده مادر باید اکوی قلب بده تا ببینن مشکل قلبی نداشته باشه. مشغول دوخت عروسک نمدی هستم گل پسر...
-
جواب ازمایش
پنجشنبه 14 بهمن 1400 13:10
دیشب از آزمایشگاه تماس گرفتن گفتن جواب آماده ست و خداروشکر مشکلی نیست اون لحظه بغض کردم و چشمام پر از اشک شد و خداروشکر کردم.
-
دوسالگی پسرکم
جمعه 8 بهمن 1400 19:20
دیروز پسر کوچولوی من دو ساله شد این هفته میبرمش آتلیه ازش چند تا عکس میگیرم. خواهرم دو هفته قبل سوپرایزمون کرد ساعت یازده شب با کیک و تم و بادکنک اومد خونمون گفت روز تولدش نمیتونم بیام . قرار بود یه تولد بگیرم خانواده ی همسرم دعوت کنم البته چون همگی همسایه هستیم به همسرم گفتم من که استراحتم فقط کیک و ژله و پفیلا آماده...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 دی 1400 18:05
این روزها با پسرکم بیشتر از قبل بازی میکنم با کاغذ رنگی با هم بادبادک درست کردیم و میخندیدیم میگم با هم یعنی من چسب میزدم و اون هی پاره میکرد لوازم پزشکی رو میاره میگه مامان دودور اومد ( دکتر اومد ) سطل اسباب بازی ها رو خالی میکنه و میره بالای سطل تا دستش به وسیله ها برسه و همه جا رو بهم بریزه . عاشق خرما شده هر شب...
-
استراحت مطلق
چهارشنبه 8 دی 1400 12:11
به معنای واقعی از بارداری متنفر شدم نمیدونم واقعا دلیل اینکه هر بار باردار میشم خطر سقط هست و فقط استراحت مطلق باید باشم با بچه ی کوچیک سخته مامانم تا پسرم بیدار میشه میاد بهش صبحانه میده و میبرتش مغازه یا خونشون تا موقع خوابش میارتش منم میوه میذارم کنارم و دراز میکشم تی وی نگاه میکنم یا برای پسرم و نی نی تو دفترهاشون...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 آذر 1400 10:55
پسرک یکی یدونه ام تب و لرز و اسهال گرفته خداروشکر استفراغش بند اومد از دیروز ساعت شش غروب تا الان تب داره استامینوفن بهش دادم شیاف هم براش گذاشتم خوب میشه دوباره نیم ساعت بعد حالش بد میشه در حد چند لقمه تازه سوپ خورد و پودر مخصوص اسهال با ماست قاطی کردم سه قاشق از اونم خورد خیلی لاغر شده دکتر گفته ویروس جدیده و ممکنه...
-
این روزهای من
شنبه 6 آذر 1400 15:25
چند روزه متوجه شدم وقتی توی غذا فلفل باشه پسرم نیمه شب حالش بد میشه و تا محتویات معده اش رو بالا نیاره خوب نمیشه بعد فرداش هم اسهال شدید میگیره این هفته باید ببرم چکاپ کلی ازش بگیرم بیبی چک زدم مثبت شد هنوز برای آزمایش بتا نرفتم این هفته میرم که مطمعن بشم زود نرفتم همچنان درد دارم و حس میکنم میخوام پریود بشم اما...
-
پاییز دلبر
پنجشنبه 13 آبان 1400 15:38
هوای پاییزی اینجا هنوز کمی گرمه شب و ظهر کولر روشن میکنیم اما خیلی بهتر از قبل شده ساعت شش که میشه گل پسر رو آماده میکنم با دوچرخه که البته سه چرخه ست میبریم تو کوچه و پیاده روی میکنم تا ساعت هشت یا نه بیرون میمونیم تا همسر از سرکار بیاد و تو این سه ساعت هر ماشینی رد میشه گل پسر میگه بابا اومد و کلی انتظار میکشه تا...