این روزها با پسرکم بیشتر از قبل بازی میکنم با کاغذ رنگی با هم بادبادک درست کردیم و میخندیدیم میگم با هم یعنی من چسب میزدم و اون هی پاره میکرد لوازم پزشکی رو میاره میگه مامان دودور اومد ( دکتر اومد )
سطل اسباب بازی ها رو خالی میکنه و میره بالای سطل تا دستش به وسیله ها برسه و همه جا رو بهم بریزه .
عاشق خرما شده هر شب باید بخوره در فریزر باز میکنه با کمک سطلش میره بالا میگو میاره میگه مامالو بابالو گوگه ( مامان جان باباجان میگو )
درد زیادی دارم و هر لحظه حس میکنم میخوام پریود بشم اما خدا شاهده تحمل این درد برام راحتتره تا گرسنگی پشت سر هم ..یعنی هیچ سیر نمیشم فکم درد گرفت از بس غذا خوردم