خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

این روزها دختر کوچولوم شیرین تر و دلبر تر شده بهش میگم الین مامان برقص اونم میخنده و خیلی ریز با خنده شونه هاش تکون میده گاهی چشمک هم میزنه و آروم گردنش هم تکون میده 


به داداش میگه دادا به بابا گاهی میگه بابا و گاهی آبا به آب هم گاهی میگه آبا آبا بهش میگم بریم بخوابیم میگه نه وقتی هم خوابش میاد میاد دستم یا پاهام میگیره میگه ماما ماما بعد میکشونتم توی اتاق داداشش یعنی بریم بخوابیم 


جوجه کوچولوی من براحتی از تخت داداش بالا میره با داداشش بازی میکنه پسرکم هم شیطونتر شده و آلان ژن پسر بودن رو داره نشون میده گاهی لجبازی میکنه گاهی به حرفم با زور و جبر گوش میده اگر باهاش قهر کنم میگه عرز (عذر) میخوام مامان دیگه کار بد نمیکنم حالا باهام آشتی کن بخند تا نخندم راحت نمیشه ..شبها باید کنارم بخوابه اون قدر کنارم باشه که حتی سرش هم روی بالش من باشه نیمه شب میبرم تو تختش میذارم .


سه هفته ای میشه یادش دادم  بعد از دستشویی رفتن خودش رو بشوره و چنان تمیز هم میشوره و چون ظرف مایع براش سفته فشارش میده میریزه روی سنگ روشویی بعد از اونجا برمیداره تا دستهاش بشوره 


گاهی اوقات میگم میشه تند تند بزرگ نشید تا من بیشتر کیف کنم و گاهی اوقات از این حرفم میترسم میگم خدایا عمرشون رو طولانی و باعزت کن 


توی کار آنلاین شاپ خداروشکر کمی جا افتادم مشتری دارم اما اونقدر زیاد نیستن که بگم خیلی سود دارم اما باز هم خدارو شکر میکنم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد