-
رمز قبلی
یکشنبه 6 بهمن 1398 12:30
-
شمارش معکوس
یکشنبه 29 دی 1398 10:44
دیگه دارم به روز زایمان نزدیک میشم تند تند عروسکای نمدی رو میدوزم اما همه رو پسرِ خواهری برمیداره میره گفتم خاله بده عکس بگیرم بعد ببر واسه خودت میخنده و فرار میکنه خلاصه دو سه تاش رو بهش ندادم میخوام یاد بگیره توان نه شنیدن رو هم داشته باشه دیشب موقع خواب به همسر میگم دل تو دلم نیست تا هفته ی آینده برسه و وای چقدر...
-
تعیین تاریخ زایمان
چهارشنبه 25 دی 1398 09:43
سه چهار روز گذشته سخت ترین روزایی بود که داشتم یهو بدنم شروع به خارش کرد اول فکر کردم طبیعیه اما وقتی سه روز طول کشید و اینقدر با کف دست یا سر انگشتام محکم دست و پاهام رو میخاروندم که پاهام کبود شدن از طرفی هم بخاطر سرماخوردگی و گرفتگی بینی یه بالش پَری بزرگ زیر سرم گذاشتم دیدم راحت بودم اما از فرداش گردنم رگ به رگ...
-
حواس پرتیِ بی موقع
سهشنبه 17 دی 1398 13:24
از صبح تا حالا فکرم مشغوله و استرس دارم دیشب ساعت نزدیک دو نیمه شب بود یادم اومد امپول ریه ی بچه رو تزریق نکردم ماشین نداشتیم آژانسها ماشین نداشتن روم نشد زنگ بزنم خونمون برای ماشین فکر میکردم خوابن نمیدونم چرا یادم رفت دو بار رفتم سراغ آمپولها اما نمیدونم چی شد که بر نداشتم و فراموش کردم تا خوده صبح هی فکر میکردم و...
-
35هفته و 1روز
دوشنبه 16 دی 1398 14:24
نمیدونم چرا مرتب این هفته های بارداریم تغییر میکنه اول دی ماه دکتر گفت سی و چهار هفته ای دیروز گفت امروز ۳۵ هفته ای بهش گفتم اول برج اینطور گفتی باز حساب کرد گفت نه الان ۳۵ شدی بعد آمپول برای ریه ی بچه تجویز کرد سه تا با هم دیروز تزریق کردم سه تاش هم امروز غروب میرم گفت میخوام اگه کیسه ی آبت ترکید مشکلی نباشه گفت...
-
نوه ی شیطونِ ما
یکشنبه 15 دی 1398 11:54
هر تزیناتی نمدی که برای پسرکم آماده کردم نوه ی گرامی باهاشون بازی کرد بعد گفت آله من _نی نی ، یعنی برای من یا برای نی نی و اینطور شد که نخواستم بعدا حسادت کنه گفتم خاله جون برای تو درست کردم بعد دوباره برای نی نی هم درست میکنم یهو دیدم اومد دستاشو درور گردنم گذاشت بوسم کرد و بدو بدو مامانش رو صدا میزد تا نشونش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 دی 1398 12:20
خب بسلامتی فرزانه جان نویسنده ی وبلاگ برشی از زندگی دردهای زایمانش شروع شده دلم پیششه نمیدونم هنوز دردها کم هستن یا شدید شدن ان شاالله که زایمان راحتی داشته باشه و خودش و گل دخترش سلامت باشن
-
مهمانی که روی اعصاب آدم رژه میره
پنجشنبه 5 دی 1398 10:53
مادر شوهرم برای بچه های برادر شوهرم پیش یکی از اقوامشون بافت و کلاه خرید و کار دست بوده تمیز و زیبا بافته بود دو روز قبل بهم زنگ زد که میخواد سفارش بده برای گل پسری هم ببافه و چه مدل و چه رنگ میخوام شبش تماس گرفت و گفت خاطره فلانی (همون خانم بافنده که دختر عمه ی شوهرم میشه و بسیااار پررو ست) میگه منو ببر خونه خاطره...
-
نُه ماهگی
دوشنبه 2 دی 1398 09:28
امسال ما هم دو شب یلدا گرفتیم شب اول خونه ی مادرشوهرم بودیم شب دوم خونه ی من بودیم ..پارسال خانواده ی شوهرم هیچی نخریدن گفتن هر کسی استوری گذاشت میریم اونجا تو گروه دوستام عیبتشون رو کردم و خدا خواست منو ضایع کنه امسال همه چی تهیه کردن خانواده ی شوهرم این رسم رو ندارن میوه جلو کسی بذارن مثلا میگن فلانی میوه میخوری...
-
برادر شوهر و اراده نداشتنش
پنجشنبه 21 آذر 1398 09:49
نمیدونم چرا برادر شوهرم فکر میکنه ازدواج یعنی خرید لباسی از یه بوتیک و پاساژ و یا ازدواج یعنی فقط رابطه ی جنسیخیلی واضح تو جمع جلوی من و خواهرش به دو تا داداشاش میگه به ازدواج الان نیاز دارم نه وقتی پیر شدم و شماها با همسراتون حال میکنید فقط من مجردم ..چندشم میشه وقتی اینطور حرف میزنه وقتی نگاهم میکنه و لبخند میزنه...
-
سونوی ۳۰ هفتگی
یکشنبه 17 آذر 1398 12:39
دیروز رفتم سونوی 30هفتگی رو انجام دادم آسانسور نداشت زانوم بشدت درد میکرد بزور پله ها رو طی کردم اما چون زود رفته بودم خداروشکر خیلی زود اسمم رو صدا زد با همسر رفتیم داخل اتاق دراز کشیدم اقای دکتر گفت همه چیزش کاملا طبیعی و نرماله وزنش هم خداروشکر خوب بود نزدیک دو کیلو بود انگشتای دستش هم مشت کرده بود بعد از اینکه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 آذر 1398 13:54
خداروشکر ساعات خواب من و همسر دقیقا به روال پارسال برگشته یعنی خیلی که بیدار بمونیم تا ساعت یازده شبه و همسر تا صبح چنان راحت میخوابه و خر و پف میکنه که انگار چند ماهه نخوابیده اما من تا ساعت پنج صبح هر نیم ساعت یکبار باید برای دستشویی رفتن و یا پا درد و دست درد بیدار بشم از ساعت پنج صبح هم بخاطر گرما دیگه خوابم کلا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 آذر 1398 14:42
این هفته نوبت دکتر داشتم طبق معمول باز لیست خرید نوشتم اما فقط یک موردش به سرانجام رسید.از دکترم درمورد زایمان طبیعی پرسیدم گفتم نمیخوام برش بخورم تو اینستاگرام ماماها و دکترهای زنان مینویسن بدون برش آیا درسته گفت خاطره جان کلا هر چیزی طبیعیش خوبه زایمان هم اونی خوبه که از اول خلقت بوده اما نمیشه بدون برش باشه بچه که...
-
در هم نوشت
سهشنبه 5 آذر 1398 13:26
دیروز که پست مربوط به فرش رو منتشر کردم کسی نظری نداد و منم تسلیم خواسته و نظر همسر و بقیه شدم اولین فرش رو سفارش دادن و دیشب تحویل گرفتیم وقتی همسر محترم فرش رو پهن کرد از چشمام خوند که ناراضیم فرش بیش از حد روشنه یعنی فقط سفیدی و کرم و رنگ سبزش پیداست و نگهداری از چنین فرشهایی واقعا سخته همسر خواست دلمو بدست بیاره...
-
کدوم فرش قشنگتره؟
دوشنبه 4 آذر 1398 09:55
درگیر خریدن فرش هستیم جفت فرش خودم پیدا نشد مدلش هست اما رنگها فرق داره فرش خودمو میخوام بفروشم البته نمیدونم چرا اینقدر روی فرشم حساسم دلم نمیاد بفروشمش روی باقی وسایل جهیزیه اصلا حساس نیستم اما این فرش نمیدونم چرا ته دلم راضی نیست بفروشمش رفتیم بازار فرش امام رضا که توی شهر ما چندتا شعبه داره قیمتهاش فی (یعنی چیزی...
-
دلتنگی
پنجشنبه 30 آبان 1398 10:39
این روزها بیشتر از همیشه دلتنگم، دلتنگ کسی که دیگه نیست و برنمیگرده ....گوشیم رو برمیدارم از قسمت گالری فیلم داداشم رو میذارم چشمام رو میبندم و صدا و چهره اش رو تصور میکنم اون قدر فیلم رو تکرار میکنم و تصوراتم رو ادامه میدم تا به خودم میام میبینم بالشم از اشکهام خیس شده و چشمام بیش از حد سرخ شدن..باهاش حرف میزنم میگم...
-
جاری جان
پنجشنبه 30 آبان 1398 08:19
از روز اول خانواده ی همسرم خیلی تاکید داشتن با جاری گرم نگیرم که اون به تنهایی میتونه یه دنیا رو بهم بریزه از بس حرف دروغ تحویل همه میده چند ماه گذشت دیدم خانواده ی همسرم خیلی باهاشون گرم میگیرن مسافرتهاشون با جاری ست البته بهشونم گفتم و در جواب گفتن اونا خیلی پررو هستن خودشون همراه ما میان. چند باری که میرفتم خونه ی...
-
این چند روز
سهشنبه 28 آبان 1398 10:35
جریان نامزدی برادر همسر کلا کنسل شد جمعه عصر همسر و مادرش و برادرش و داییِ دختر رفتن خونه ی پدر دختر و همسر میگه همه صحبت میکردن بجز پدرش و حتی عروسشونم برای مهریه نظر میداد میگه از عصبانیت سرم درد گرفت و چند بار خواستم بلند بشم یکی تو گوش برادرم بخوابونم چون از اول بهش گفتم شما دو نفر به درد هم نمیخورید و در اخر از...
-
کنسل شدن نامزدی برادر همسر
پنجشنبه 23 آبان 1398 08:27
تا این لحظه قرار بر این شده که کلا نامزدی کنسل بشه برای من هزینه ی نشون نامزدی رو خواهر شوهرم داد و برای برادر شوهرمم قرار شد باز اون پول بده گفت خودم شاغلم دوست دارم به برادرام کمک کنم و مثل اینکه موقع خرید دختر هم بردن تا واسش خرید کنن دختره گفته بود حالا که خواهرت و مادرت میان منم خواهرم یا زن داداشمو میارم و پسره...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 آبان 1398 17:53
یکشنبه شام عمه ام دعوتمون کرد فاصله ی خونه مون با اونا نیم ساعته و چند ساعت هم نشستیم با اینکه اونجا کمی دراز کشیدم بخاطر پسر خواهری نمیشد دراز بکشم میترسیدیم بپره روی شکمم اما دیگه اخراش حس میکردم از کمر درد و لگن درد دارم بالا میارم خونشونم گرم بود بهم فشار میومد شکمم بیش از حد سفت شده بود حس میکردم الآن نافم میترکه...
-
کدام روش زایمان بهتر است
چهارشنبه 15 آبان 1398 15:22
تو گروه دوستای دبیرستانم همه بهم گفتن طبیعی زایمان کن اگه بیمارستان خصوصی باشی همسرت میتونه کنارت باشه فقط یک نفر گفت سزارین کن ..خاله هام و خواهرشوهرم و جاریم میگن طبیعی بهتره عوارض نداره من از اینکه دکتر یا ماما بخواد برش بزنه و بعد بخیه ها زیاد باشه و گوشت اضافه بیاره متنفرم شاید اگه برای چشمام ضرر نداشته باشه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 آبان 1398 14:04
خب خداروشکر فرش رو کلا تحویل گرفتن سفته و بیعانه هم پس دادن اگه جفت فرشمو پیدا نکردم شاید بفروشمش و یه مدل دیگه بخرم. روز شنبه نوبت دکتر داشتم با همسر رفتیم و باز منو برای محاسبه هفته های بارداری گیج کرد طبق حساب خودم تو هفته ۲۷ هستم و طبق حساب دکتر جان امروز ۲۶ هفته ام تموم شده و فردا میشم ۲۶ هفته و یک روز ...اینم از...
-
فرش جدید
پنجشنبه 9 آبان 1398 19:47
فرشمون رو دیشب تحویل دادن تا دیدمش قبل از اینکه باز کنیم گفتم این با فرش من مطابقت نداره گفت خانم من فقط تحویل میدم حتی اگه پاره هم باشه من نمیتونم ببرم و باید با شعبه ای که سفارش دادید تماس بگیرید خلاصه که فرش من کرم رنگ داشت و فرش جدید سفیدرنگ داشت دیگه دیشب رفتیم همون شعبه گفتن عکس فرش خودتون رو بفرستید ببینیم میشه...
-
هدیه ی مادرشوهر
دوشنبه 6 آبان 1398 10:20
گفته بودم که قراره مادرشوهرم برای هدیه ی گل پسری فرش بخره رفتیم فرش امام رضا و تا عکس فرش رو نشون دادم گفت بله داریم و زود خانمه نشست پشت کامپیوتر و خواست فاکتور ببنده خندم گرفت گفتم حقیقتش چون من و شوهرم فقط موقع خواب میریم خونه زیاد فرش تو ذهنم نیست میشه اول از نزدیک ببینمش اگه پسند کردیم شما قیمت رو بگو بعد توافق...
-
خوب شدن کبدِ من
سهشنبه 30 مهر 1398 20:13
خب مثل اینکه رژیم غذایی جواب داد آزمایشات کبدم آخرای تیرماه عدد ۹۰ یا ۹۶ رو نشون میدادن که برای زن باردار خطرناک بود و سردرد هام به این دلیل بود اما الآن که جواب ازمایشمو گرفتم تست کبدیم ۲۲ و ۲۳ شده و دکترم گفته عالیه از الآن میتونی گوشت و غذا بخوری اما بازم رعایت کن حالا من بدجور هوس قورمه سبزی کردم شاید به مادرشوهرم...
-
عکس با رمزقبلی
پنجشنبه 25 مهر 1398 13:36
-
خریدهای من
پنجشنبه 25 مهر 1398 13:18
روز سه شنبه که حالم بد شد با خواهری رفتیم مطب دکتر تا نسخه رو تغییر بده خیابون بعدیِ مطب پاساژ سیسمونیه که من فکر میکردم نسبت به جاهای دیگه ارزونتره رفتیم اونجا چون نمیتونستم زیاد راه برم وگرنه اگه حالم خوب بود تمام سیسمونی فروشی های مرکز شهر رو میگشتم لباسهای سرهمی قشنگی داشتن که از ۹۰ هزار به بالا بودن و تخفیف که...
-
آزمایش قند بارداری و بیهوش شدنم
سهشنبه 23 مهر 1398 15:33
دکتر واسم ازمایش قند نوشت و همچنین ازمایش lft که تست کبدی محسوب میشه شوهرم مرخصی نداشت و محاله اجازه بده تو این موقعیت بارداری تنها از خونه بیرون برم نیمه شبها هم که میرم دستشویی بیدار میشه میگه بالاخره بارداری ممکنه حالت بد بشه یا سرت گیج بره باید حواسم باشه از طرفی خواهرمم بشدت اصرار داشت تنها برای آزمایش دیابت...
-
کشف علت
دوشنبه 22 مهر 1398 10:17
نمیدونم اشتباه میکنم یا واقعا علتش همینه وقتی دراز کشیدم و میخوام از پهلوی مثلا چپ به پهلوی راست برم اگه اول بشینم بعد جابجا بشم خیلی بهتره چون نی نی در طول روز مرتب تکون میخوره اما اگه نشینم و همینطوری تاب بخورم نی نی در طول روز خیلی خیلی کم تکون میخوره حالا هرکسی بارداره امتحان کنه جوابشو بهم بگه
-
اسمِ بچه
یکشنبه 21 مهر 1398 18:16
قبلا گفته بودم اسمی که برای بچه انتخاب کردیم همسر پیشنهاد داد حقیقتش اصلا به دل من نبود و نیست ..اسم خودم مذهبیه دوست داشتم اسم پسرم ایرانی و یا به زبان محلی خودمون باشه اسم عربی دوست ندارم و میدونمم مُد اسم مذهبی تموم شده اما همسر گفت خاطره به جانِ خودت خواب دیدم کسی بهم گفت بچه ات پسره و اسمش هم رضا بذار خانواده ی...