خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

روزهای گذشته بشدت درگیر بودم دوره ی آموزش پیش دبستانی و کلاس اول رو گذروندم  از طرفی تو شهرمون دوره کمک‌های اولیه و تزریقات گذروندم 

خیلی خسته میشدم دو دوره پشت سر هم بود اما ارزش داشت البته جلسه آخر دیگه انرژی نداشتم و از فشار بی خوابی حالم بد شد دیگه 

از نظر روحی ضعیف شدم  دچار گر گرفتگی مقطعی شدم در روز چند بار اینجور میشم و یهویی خیس عرق میشم و خیلی زیاد گرمم میشه بعد از چند دقیقه خوب میشم دلیلش رو میدونم چیه و میدونم دیگه این روند طبیعی بدن هست 


دخترکم خیلی شیرین شده میره جلوی داداشش میایسته میگه دا دا دا دا هِلو بعد فرار میکنه جایی قائم میشه و میگه ترسو برو  ترسو برو 


پسرم نق زیاد میزنه خوب این دیگه کاریش نمیشه کرد ژن خانواده ی همسر کلا اینطورن اما عاقل هم هست با کلمات لطفا و میشه درخواستش رو بیان میکنه اما هنوز بهم وابسته ست و باید کنارم بخوابه شااااید در ماه دو سه بار توی تخت خودش بخوابه