از چند روز قبل از عاشورا پسرم رو از پوشک گرفتم واااااقعا سخت تمرین مرحله ی بزرگ شدن بچه ست اوایل خوب همکاری میکرد دوباره بعد از مدتی نه بعد فقط برای جیش میگفت و بالاخره بعد از نزدیک چهار ماه یک دفعه ای خووووب همکاری میکنه بشدت از بوی ادرار بدش میاد و میگه زود بشور تا بره بو میده یک بار بهش گفتم مامان ببین خودت از بو بدت میاد خب منم بدم میاد تو موقع دستشویی نمیگی و باید لباست که کثیفه بشورم بهم گفت مامان اول (قول) میدم دیگه بهت بگم ببخشید بوسش کردم و فکر کردم همین طوری گفته اما از روز چهارشنبه دیگه بهم گفت ( بزنم به تخته )
دخترکم روز به روز خوردنی تر میشه لپهاش میگیرم بین دستام و میکشم و میگم میشه بخورمت و اون میخنده محکم بغلش میکنم از اینکه صبوره ناراحت میشم حتی گریه میکنم
واکسن چهار ماهگی که زد خیلی کم گریه کرد حتی خواب بود از کنارش تکون نخوردم دستش گرفتم بوسش کردم گفتم دخترکم مهربونم صبورم عاشقتم.
دوشنبه به تاریخ نهم شهریور گوشهای دخترکم رو سوراخ کردم اول رفتیم مطب دکتر اما قیمتش بالا بود گفت صد و پنجاه هزار تومان و در آخر رفتم سالن آرایشگاهی که همیشه میرم و اونجا با هفتاد هزار تومان انجام دادم
دخترک صبورم فقط کمی گریه کرد تا باندش کردم آروم شد اما تا دخترکم گریه کرد پسر مهربونم که همراهم اومد از روی صندلی بلند شد با ناراحتی گفت مامان چکارش کرد و قلبش تند تند میزد بویش کردم گفتم هیچی مادر فقط گوشهای آجی سوراخ کردیم تا بعد بتونه گوشواره استفاده کنه .
دیروز روز خوبی برام بود البته اگه سردرد و بی خوابی رو ندید بگیرم با پدر و مادر و دو تا جوجه ام رفتیم شهرستان و بعد هم روستای پدری .
بعد از هشت ماه رفتم بهشت آباد و از نزدیک برای برادرم فاتحه خوندم تو دلم بهش گفتم این گل دختر و گل پسر بچه هام هستن کاش بودی و از نزدیک میدیدی ..حیف که نیست حیف...
تو دلم آرزوی یه چیزایی دارم که قبلاً داشتمشون مدتیه دیگه ندارم و خسته شدم از جنگیدن برای دوباره بدست اوردنشون.
همسرم دیروز چون روز فرد بود باشگاه بود و نزدیک ده شب میومد خونه تا رسید خونه دوش گرفت شام خورد ما هم رسیدیم .
هر روز که میگذره میگم خداروشکر که به بچه ی دوم فکر کردم و تصمیمم رو عملی کردم پسرکم نسبت به قبل خیلی بهتر شده و دیگه کمتر خواهرش رو اذیت میکنه وقتی دخترم خوابه با پسرم بازی میکنیم عاشق فوتباله با هم شوت میکنیم بعد میگه موتور بیارم بعد با اسباب بازی های دیگه بازی میکنیم و وقتی به ساعت نگاه میکنم متوجه میشم یک ساعت گذشته و مشغول بازی بودیم به کارهای دیگه ترسیدم تا میام اتاق خوابها جمع و جور میکنم جارو برقی بکشم میبینم پسرک شیطون و شیرینم پذیرایی رو بهم ریخته و ماشینها رو ردیف کرده و همین پروسه دو سه روزی ادامه داره تا موفق بشم خونه رو مرتب کنم آشپزخونه رو تمیز و مرتب و منظم کنم خسته میشم اما خدا را شاکرم برای وجود فرزندانم.
دخترم این روزها وقتی میخنده خنده هایش صدا دار شدن وقتی سرحاله اقو اقو میگه وقتی یکی از ما رو میبینه پشت سر هم پاهاش تکون میده و میخنده .
نسبت به سه ماهگی پسرم ارومتره .اما مثل پسرکم هر چقدر شیر میخوره بالا میاره و اذیت میشه ...گاهی به آینده فکر میکنم به همسرم میگم برای ازدواجش به خواستگار رو نمیدم که پررو بشه
گل دخترمون بدنیا آمد و خوشحالترینم که دختر هم دارم از الان براش آرزوها دارم و مانع آرزوهای خودش نخواهم شد وقتی صورتش رو به صورتم چسبوندم پوست نرم و لطیف پسرکم اومد جلوی چشمم خداروشکر کردم که سالمه و دعا کردم عاقبت بخیر بشن.
دکتر اطفال گفته تنفسش رو چک کرده مشکوکه و ممکنه ناراحتی قلبی داشته باشه باید اکو انجام بشه روز سوم که رفتیم آزمایش تیرویید گرفتیم اکو هم انجام دادیم که گفتم یه رگ خیلی خفیف انگار باریکه سه ماه بعد تکرار بشه خیلی پیش میاد اینجور باشه بعد از دو سه ماه تکرار بشه خوب میشه .
دیشب خیلی گریه کردم میترسم گفتم خدایا بچه ی به این کوچکی درد نکشه گناه داره ..خداروشکر آرومه
پسرم بشدت حسودی میکنه چند روز اول چون درد زیادی داشتم مرتب بهش گوشی میدادم و راحت بودم بعد از سه چهار روز دیدم داره به گوشی وابسته میشه و سراغی ازم نمیگیره دیگه با ژلوفن و شیاف درد رو تحمل کردم گوشی ازش گرفتم براش کتاب داستان خوندم شعر خوندم خیلی گریه کرد گوشی میخوام اما کوتاه نیومدم و خداروشکر خوب شده
امروز دخترکم ده روزشه عصر مادرم حمامش میده ازش عکس میگیرم .