خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

دوستیِ ظاهری

فکرم به شدت مشغوله گلو درد بدی دارم و هرکار کردم نتونستم ظهر بخوابم وبلاگها رو یکی یکی باز کردم و 


 خاموش خوندم تقریبا هر روز و یا گاهی دو روز یکبار به وبلاگ نازلی سر میزنم اینبار به دلیلی که بیش از حد


 فکرم مشغوله دیر رفتم وبلاگش  رو بخونم وقتی خوندم هنگ کردم 

سال ۹۱ یا ۹۲ بود که اولین وبلاگم رو ساختم قبلش اصلا نمیدونستم وبلاگ چیه فکر میکردم یه کار بزرگ و


 سخته که فقط آدمهای مطرح میتونن انجامش بدن وقتی وبلاگم رو ساختم و با اسامی واقعی خودم دوستان و خانواده ام شروع به نوشتن کردم نازلی برام کامنت نوشت هنوزم با اون اسم میشناسمش و شماره اش با اون اسم تو گوشیم سیو شده روزهای سخت دادگاه ، روزهایی که از فشار دلتنگی یا استرس کم میآوردم


 کنارم بود اما هیچ وقت نشد تو دلتنگیاش کنارش باشم نمیدونم من مقصرم که کنجکاوی نمیکنم و نمیپرسم یا اون مقصره که همه چی رو توی دلش میریزه


نازلی و ترانه و سها و المیرا از بهترین دوستهای مجازی من هستن همیشه پستهای نازلی رو میخونم و خداروهزار بار شکر نوع نوشتنش درست شده قبلا زیادی کتابی مینوشت


نازلی جان امروز خجالت کشیدم واژه ی دوستی رو برای خودم و تو بکار ببرم  حس کردم دوستیم ظاهری بود 


که ازت بی خبر شدم خجالت کشیدم ادعای دوستی میکنم اما از دلِ پر درد دوستم بیخبر بودم  خجالت


 کشیدم وقتی نوشتی از بهمن ماه بیمار بودی و من نفهمیدم هر چند خودمم از بهمن ماه به دلیلی که میدونی


 حس کردم دنیا روی سرم آوار شد ....تو حرف بزن تا آروم بشی شاید نتونم مثل خواهر کنارت باشم اما


 بدون تمام سعیمو میکنم مثل یه دوست حداقل کنارت باشم عزیزم حرف بزن بگو چی ناراحتت میکنه


 همیشه گفتم حتی اگر آنلاین نباشم تا بیاییم نت پیامات رو ببینم میخونم و جواب میدم  ...