خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

تولد پسرکوچولوی مامان بهمن ماه بود اما من شب نیمه ی شعبان یعنی دو شب قبل گرفتم کیک مستربین میخواست و می‌گفت مامان میخوام ماشین و تدی مستربین رو بخورم چند جا رفتم و گفتم فوندانت نمیخوام عکس چاپی خوراکی میخوام میگفتن این طرح نداریم و در آخر دو جا گفتن داریم و دیگه سفارش دادم آخر شب بهم گفت مامان خیلی خوشحال شدم برام کیک مستربین خریدی و تولد برام گرفتی گفت مامان خیلی دوستت دارم ممنونم 

اون لحظه بغضم گرفت به همسرم گرفتم درسته خرابی ماشین خیلی خرج روی دستمون گذاشت اما همین شادی و خوشحالی پسرمون به همه چی می ارزه گفتم بزرگ بشه این براش یه خاطره ست خودش مهمان دعوت کرد و یه جشن کوچیک با پسرخاله اش که همسنش بود داشتن کلی خندیدن بدو بدو کردن و همین یه جشن تولد خاطره انگیزه نه جشنی که بااااااید فلانی و فلانی حتما باشن و کلی خرج اضافه و بچه اذیت بشه همسرم گفت درسته امشب وقتی از سرکار اومدم و اینجور می‌خندید دست میزد میگفت تولدمه حسابی خستگیم در رفت و شب راحت میخوابم به آرزوش رسیده 


میگه مامان دلم میخواد محمدجواد و نازنین هم دعوت کنم بگم‌بیایین تولدمه (بچه های عموش هستن که خارج از ایران زندگی میکنن ) میگم نمیتونن بیان و میگه باشه اشکال نداره 

قرار بود دی ماه بیان و تولد مشترک با پسرعموش براشون بگیرم اما نیومدن و کنسل شد 

به دخترکم میگم تولد کیه میگه دادا بعد دست میزنه و میچرخه یعنی میرقصه لباس تنش کردم میرفت جفت بادکنکها می‌افتاد میگفت دادا دادا د یعنی داداش دستم رو بگیر 


مادرشوهرم رفته خارج پیش پسرش جاری جان تو واتساپ پیام داد و صحبت کرد گفت مادرشوهرم اونجا پیش دوست جاریم گفته خاطره به خودش نمیرسه اما اون عروسم خیلیییی خوبه همیشه خرید میکنه به خودش میرسه حقیقتش خیلی دلخور شدم و واقعا دلم شکست و آه کشیدم و امیدوارم آهم دامن گیرش بشه بهش گفتم به خود رسیدن چیه این که طرف بره اصلاح کنه آرایش کنه ناخن بکاره و هر ماه مانتو بخره من اینو قبول ندارم من نماز میخونم نمیتونم ناخن بکارم دو تا بچه دارم نمیتونم هر ماه مانتو شلوار بخرم یا هی تیپ عوض کنم و اون جاری اینقدر خرید میکنه همیشه ی خدا همه ازشون پول میخوان همین خودتون الان ۱۷ میلیون ازش پول طلب دارین  و از طرفی اون بچه نداره و باااااز مادرشوهر هرماه از نظر مالی هواشون داره اما ما نه گفت دقیقا دوستمم همین بهش گفت 

با دوستان ناب تو وات خیلی صحبت کردم و گریه کردم و باهام حرف زدن و تصمیم گرفتم دیگه مادرشوهرم اومد مثل جاری باهاش برخورد کنم میوه چای براش ببرم اما پیشش نشینم و خودم مشغول کارای خونه کنم 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد