خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

سخت ترین دوره ی مادری

فکر کنم یکی از سخت‌ترین مراحل مادری از شیر گرفتن باشه دارم دخترکم رو از شیر میگیرم حقیقتش خیلی زیاد لاغر شدم طوری که هیچ لباسی دیگه سایز نیست و هر کسی منو میبینه میگه چرا اینجور شدی و از طرفی وابستگی بیش از حد دخترم به خودم و شیر دیگه کلافه ام کرد 

امروز از ساعت ده صبح تا این ساعت دخترم شیر نخورد الانم بزور روی پام خوابید بغض گلوم رو گرفته براش ناراحتم میدونم از شیر گرفتن خیلی معمولیه اما من یک مادرم و دخترم یک بچه ی زیر دو سال و این برام سخت‌تر هست 


وقتی میافته میگه اپتاد و دلم میخواد قورتش بدم دستم رو میگیره میکشونه طرف یخچال با لبخند میگه ب ب یعنی خوراکی و میوه میخوام 


امروز برای اینکه سرگرم بشن و زیاد تی وی تماشا نکنن بهشون گفتم بیایین بازی های زمان بچگی مامان رو انجام بدیم گفتم بدویید بعد میگفتم مجسمه و بعدترش آزاد اینقدر تمرین کردیم خندیدیم پسرم عاشق این بازی شد دخترم میگفت مامان ب ب یعنی دوباره و بازی دیگه این بود یکی تا ده بشماره بقیه قائم بشن جالب اینجا بود دونفرشون می‌شمردن گفتم پس کی بره قایم بشه 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد