خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

مرورِ خاطرات

داخل مغازه نشستم از بیکاری زدم کانال دو و سریال بچه مهندس رو نگاه میکردم و بچه ها داشتن زی زی گولو رو نگاه میکردن در ظاهر نگاه میکردم اما ذهنم رفت به سالهای گذشته .... سالهایی که تازه تلویزیون زی زی گولو رو پخش میکرد اون موقع دفترها و لوازم التحریر مثل الآن نبود نهایت شیک بودنشون همون عروسکهای کوچکی بود که بالای مدادها میزدیم و اون سالها زی زی گولو مد شده بود یادمه سوپرمارکت پیشِ خونمون به قیمت ۵۰ تومان میفروخت چقدر غصه میخوردم نمیتونم بخرمش و تصمیم گرفتم پولهامو جمع کنم تا بخرمش و پول جمع کردم اما هیچوقت اون عروسک زی زی گولو رو نخریدم چون با اینکه بچه بودم اما خیلی چیزهارو درک میکردم میدیدم دستِ بابام تنگه و پولهامو بهش دادم .


دوست دارم تمام این خاطرات از ذهنم پاک بشن خاطراتی که  سختی زیادی توش بود رو نمیخوام این روزها خسته ام دلتنگم کلافه ام سردرگمم کاش میشد بگم چه مرگمه کاش میشد راحت بنویسم کاش میشد بی گدار به آب زد کاش یکی پیدا میشد و آینده ی دوتا راه رو نشونم میداد تا با خیال راحت انتخاب کنم خدایا کمکم کن درمانده ام تو مشاورم باش خدایا تنهام نذار.

سردرگمی

خیلی سردرگمم نمیدونم چی میخوام سرِ دوراهیِ بدی قرار دارم که یه راهش اصلا مشخص نیست به چی ختم میشه و یه راه دیگه ش اولش سیاهِ مثل درون یه غار که کاملا سیاه و تاریکه نمیدونم بعدش روشن میشه یا نه دقیقا مثلِ این عکس پایین هستم. 

از فروردین ۹۶ حس کردم تاریخ زندگیم داره تکرار میشه یادمه اینو تو گروه دوستام گفتم بهم خندیدن و همون لحظه از گفتن این جمله پشیمون شدم اما بعدش با خودم گفتم خب دوستات محرم دلت هستن رفیق روز شادی و غمت و قطعا بدیِ تو رو نمیخوان ، زمان گذشت و گذشت و گذشت تا الآن تو این ساعت و دقیقه باز میگم تاریخ زندگیم در حال تکرار شدنه و همین الآن تو تلگرام اینو به نازلی گفتم .


کاش بخوابم و وقتی بیدار شدم زمان ده سال بعد یا قبل باشه  .

جوجه طلاییِ ما دهم اردیبهشت بدنیا اومد خیلی بهش عادت کردیم تا میرن خونشون بی تاب میشیم.