خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

ذهن آشفته ی من

ذهنم پر از فکر و خیاله . پر از استرس...استرس برای خودخوریام برای زندگیم هر روز از همسر دورتر میشم هر چی اون سعی می‌کنه نمیشه شایدم من فکر میکنم سعی میکنه


دوست ندارم کنارم بخوابه از طرفی هم بهم میریزم اگه بخواد مثلاااا جدا بخوابه از رابطه متنفرم و مشخصه همسر متوجه سرد شدنم شده

پسرکم فکر کنم سرما خورده شیر بالا میاره و توی شیر خلط هست امروز خوشحال شدم فکرکردن بهتر شده اما همین نیم ساعت قبل دیدم خیلی ساکته و بهش گفتم چرا ساکتی مامانی یهو دیدم یه لبخند بی روح بهم زد و مثل آبشار شیربالا آورد دستم رفت زیر اندازش رو نزدیک آوردم و سرش برگردوندم و معده اش کاملا خالی شد و بعدش گریه کرد لباسهاشو عوض کردم وبغلش کردم و کم کم تو بغلم آروم شده.


هر وقت می‌خوام موهام رو نوک گیری کنم و کمی کوتاه کنم نمیدونم چرا موهام کلا کوتاه میشن حالاهم موهام تاتوی گردنم کوتاه شدن

قرار بود همسر بیاد دنبالم و هر طور شده بریم خیابون و چند دست لباس بخرم زنگ زدم ببینم کی میاد میگه دارم میرم دنبال مادرم ببرمش فروشگاه اتکا بعد میام و از ساعت شش عصر تا حالا هنوز نیومد و تا بیاد دیگه گل پسر نمی‌مونه و از ساعت پنج شش عصر تا صبح باید حتما کنارش باشم و مرتب شیر میخواد 


دلم یه آرامشی میخواد . .نفس عمیق بکشم چای تازه دم بخورم دراز بکشم و از هوای بهاری اول صبح لذت ببرم امااا متاسفانه فقط همون چای رو میتونم مهیا کنم و گاهی اول صبح درب خونه رو باز میذارم تا هوای خونه عوض بشه.


روزهای کرونایی بدجور زندگی ها رو مختل کرده کلی کار دارم انجام بدم بخاطر کرونا نمیتونم برم خرید و واقعا تو خونه موندن خسته ام کرده 

با کلی وام و قرض و پس انداز تونستیم سی و پنج میلیون جمع کنیم و به امید خدا می‌خواییم ماشین بخریم.


مادرشوهرم عصری اومد پیشم و صد و پنجاه به پسری هدیه داد و لباس هم واسش خرید دستش درد نکنه.

خوابم کمتر از قبل شده چون باید شیر بدوشم تا سینه ام باز عفونت نکنه و کلی از انرژیم  کم ش ده اما باز هر طور شده ظاهرمو حفظ میکنم.


پسرم امروز دوماه و بیست و دو روزش شده صبحها که بیدار میشه بهش سلام صبح بخیر میدم تا عادت کنه و اونم در جوابم لبخند میزنه لبخندی که حتی چشمهاشم می‌خنده و این لبخند از هزار ساعت خوابیدن بیشتر بهم انرژی میده مادرم میاد با هم صبحانه میخوریم و بعد می‌ره منم   تی وی روشن میکنم و آهنگ میذارم و با پسرک می‌رقصم و میذارمش روی تشکش و میرم شام آماده میکنم  و وسط کار چند باری  پسرکم گریه می‌کنه و از کار عقب میمونم و خلاصه ساعت دو که شد میرم خونه ی بابام و اونجا اگه گل پسرم اجازه داد میخوابم 



تب شیر

تقریبا از هفته ی اول زایمان تب شیر داشتم و شیر تو سینه ام جمع میشد کلا اگه گل پسرم شیر نخوره شیرم سرازیر نمیشه فقط تو سینه جمع میشه اسفند ماه بخاطر درد شدید سینه و قرمزی بیش از حدش سونوگرافی انجام دادم که دکتر گفت عفونت نداری چون شیرت زیاده اینطور شدی سه شنبه صبح گل پسر خواب بود بلند شدم خونه رو تمیز کردم و غذا پختم یهو حس کردم سینه ام باز داره بزرگ میشه و درد میگیره دوشیدم ریختم اما باز همون‌طور شد درد رو تحمل کردم اما از ظهر لرز گرفتم زیر پتو بودم و میلرزیدم غروب مامانم جوشانده گیاهی بهم داد خوب نشدم طوری میلرزیدم و سردم بود که شب با لباس گرم زیر پتو خوابیدم نیمه های شب حس کردم دارم می‌سوزم روبروی کولر بودم اما عرق ازم میریخت همسر و خانواده ام ترسیدن فکر کردن کرونا گرفتم چون بدن درد وحشتناکی هم داشتم بهشون گفتم بخاطر سینه ام اینطور شدم نترسید داشتم با شیردوش دستی شیر میدوشیدم حس کردم سبز شده دستمال کاغذی برداشتم روی دستمال شیر دوشیدم متوجه شدم سینه ام عفونت کرده و مثل خلط عفونت میریخت از صبح رفتم تو حمام و اینقدر شیر و عفونت دوشیدم دیگه بخاطر بخار آب حالم بد شد دکتر زنان گفت باید بری جراح عمومی رفتم و بهم گفت پنجاه درصد باید عمل کنی اما فعلا دارو بخور و شنبه یا دوشنبه بیا تا چک کنم و تو این مدت کامل سینه رو تخلیه کن یا بده بچه ات بخوره یا بدوش و بریز شیر دوش برقی با هزار مصیبت تو این تعطیلی پیدا کردم و تا ساعت سه شب یا بچه ام میخورد یا میریختم 

دعا کنید کارم به عمل نکشه پسرکم گناه داره اگه عمل کنم پسرکم رو چکار کنم...


خداروشکر از روز جمعه عصر مادرهمسر رفت خونه ی خودش و دخترشم از شهرستان برگشته و تنها نیست روز شنبه سفره ی ام البنین پهن کرد منو نگفت جاری جان و مادرش بودن و عمه ی جاری هم بود که دعاش رو خوند به مادرم گفت بخاطر کرونا کسی رو نگفتم به من گفت من حتی همسایه هامو نگفتم به همسر گفتم چطور مادرت میاد اینجا یا هر روز خونه ی مامانمم میره اشکال نداره اما مادرم یا من بریم کرونا داریم و اون کرونا میگیره گفتم واقعا بهم برخورد همسر از رفتار مادرش دلخور شد و میدونم فرداش بهش گلایه کرد و از اون روز تا حالا خداروشکر مادر همسر از خجالتی خودش نیومد سمت ما یا خونه ی مامانم.

واکسن دوماهی

امروزپسر کوچولوم واکسن دوماهگی رو زده الآن روی پام خوابیده و بی تابی میکنه و با دستم پاش رو گرفتم تا تکون نده و درد نگیره


دیشب اصلا نخوابیدم پسرکم فقط نیم ساعت خوابید اونم در طول شب این مقدار خوابید همسرجان رااااحت خوابید مادر همسر چون این مدت تنهاست اومده خونه ی ما و اونم راحت خوابید بعد دو نفرشون صبح گفتن اصلا نخوابیدیم بیدار بودیم خواستم بگم شما که بیدار بودید میومدین بچه رو نیم ساعت میگرفتید تا من فقط دراز بکشم و همین جمله ی همسر منو خشمگینتر کرده

 گمونم اگه یک هفته ی دیگه مادرشوهرم خونمون بمونه دعوامون بشه از بس روی اعصابمه بچه بی تابی میکنه خوابش نسبت به قبل بهتر شده اما هنوز تنظیم نشده کارهای خونه و آشپزی هم هست و مادرشوهرم فقط روبروی تی وی میشینه و میخوره دیگه نمیگه داره بچه رو شیر میده من برم بقیه ی ظرفهارو بشورم یا اینکه هر روز بعد از صبحانه میره خونه اش تا موقع ناهار میاد حداقل ناهار اماده کنه بیاره  همسر هم هیچ کمکی بهم نمیکنه تنها کمکش اینه بچه رو میشوره میگه دستشویی سکو داره میترسم بیافتی...از ماه هفتم پا درد شدیدی گرفتم و هنوز خوب نشدم و شل شل راه میرم مادرشوهرم حتی سفره هم کمکم پهن یا جمع نمیکنه نمیخوام حرمتهای بین خودم و همسر شکسته بشه چیزی نمیگم. واقعا کم آوردم حوصله ی خودمم ندارم امروز با گریه های پسرکم خودمم گریه میکردم الآنم تایپ میکنم باز اشکم سرازیر شد


بدم میاد میخواد خونه داری یاد من بده بدم میاد نمیتونم یه حرفی به همسر بزنم چون قطعا اونم نظر میده اصلا شاید من نتونم خونه ام رو تمیز کنم و بخوام هفته ای یکبار تمیز کنم شاید نتونم تختم رو مرتب کنم شاید بخوام لخت تو خونه ام بگردم 


دامادِ همسر و برادر کوچیکه ی همسر رو بخاطر جابجا کردن الکل و فروش به ساقی گرفتن از یک هفته قبل از عید تا حالا تو زندان هستن و همین روال زندگی منو بهم زده همسر صبح زود میره ساعت هشت شب از سرکار میاد بعد تلفنی با وکیل و خانواده ی دامادشون حرف میزنه و طبیعتا اعصابی برای من و پسرک نداره شبِ عید از صبح ساعت هفت و نیم که رفت شب ساعت یک شب اومد خونه و باز از دست اونا عصبی بود حرفمون شد بهش گفتم عصبانیتت رو خونه نیار اگر نمیتونی خودت خونه نیا چون منم آدمم بخاطر قرنطینه تو خونه زندانی هستیم حداقل اخلاقت خوب باشه 

خواهر همسر انگار نه انگار که همسرش رو گرفتن و با توجه به اینکه تعداد زیادی بخاطر الکل تو استان فوت شده پای همسر و برادرش گیره اما خیلی شیک و مجلسی رفت موهاش رو رنگ کرد الآنم عید دیدنی رفته شهر شوهرش و خوش میگذرونه همسر منم اینجا داره کارهای همسر اونو انجام میده 



خدا جونم کمی آرامش و صبر بهم بده