خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

این روزها با پسرکم بیشتر از قبل بازی میکنم با کاغذ رنگی با هم بادبادک درست کردیم و می‌خندیدیم میگم با هم یعنی من چسب میزدم و اون هی پاره میکرد لوازم پزشکی رو میاره میگه مامان دودور اومد ( دکتر اومد ) 

سطل اسباب بازی ها رو خالی می‌کنه و می‌ره بالای سطل تا دستش به وسیله ها برسه و همه جا رو بهم بریزه .

عاشق خرما شده  هر شب باید بخوره در فریزر باز می‌کنه با کمک سطلش می‌ره بالا میگو میاره میگه مامالو بابالو گوگه ( مامان جان باباجان میگو ) 

درد زیادی دارم و هر لحظه حس میکنم می‌خوام پریود بشم اما خدا شاهده تحمل این درد برام راحتتره تا گرسنگی پشت سر هم ..یعنی هیچ سیر نمیشم فکم درد گرفت از بس غذا خوردم 

استراحت مطلق

به معنای واقعی از بارداری متنفر شدم نمیدونم واقعا دلیل اینکه هر بار باردار میشم خطر سقط هست و فقط استراحت مطلق باید باشم با بچه ی کوچیک سخته 


مامانم تا پسرم بیدار میشه میاد بهش صبحانه میده و میبرتش مغازه یا خونشون تا موقع خوابش میارتش منم میوه میذارم کنارم و دراز میکشم تی وی نگاه میکنم یا برای پسرم و نی نی تو دفترهاشون خاطره می‌نویسم الآنم بفکر افتادم هسته ی میوه ها رو بردارم برای سبزه ی عید بکارم.

گل پسرم هر روز تعداد لغاتی که یاد میگیره بیشتر میشه هنوز نمیگه آب یعنی اوایل میگفت الان نمیگه لبهاشو به هم میزنه یعنی آب اما چند روز قبل یه وانتی تو کوچه داد میزد که آب تصفیه آب تصفیه ( به عربی می‌گفت آب ) و پسرکم آب رو به عربی یاد گرفت 


هنوز سرمای من و پسرم خوب نشد باز هم ویارم سردرد هست و دو روز سردرد داشتم و بالا میاوردم به دقیقه نمی‌کشید ضعف میکردم دوباره غذا می‌خوردم و باز همین روال ادامه داشت نمک زدم روی خیار خوردم بعد از دو سه ساعت بهتر شدم 


دوست دارم این بار دختردار بشم اسم هم براش انتخاب کردم و خلاصه از الان دارم شعر دختر رو زمزمه میکنم یه دختر دارم شاه نداره .....

به همسرم گفتم اگه دختر بود وقتی ازدواج کرد از الان میگم باید خونه رو ببریم همون شهری که دخترم می‌ره دختر همدم میخواد