خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

گل پسرکم دیگه خداروشکر بزنم به تخته بهانه ی شیر رو نمیگیره آخر شب یک لیوان شیر با نی بهش میدم میخوره آب هم میخوره اگه گشنه بود سرلاک یا میوه یا بیسکوییت یا غذا میخوره بعد روی پام می‌خوابه تا لالایی گنجشک لالا براش میخونم زود می‌خوابه مرحله ی بعدی اینه اتاقش رو جدا کنم البته تا اواخر تابستان یا پاییز اینکارو‌ شروع میکنم نمی‌خوام همه چیز رو با هم قطع کنم اینجور به روحیه ی بچه صدمه وارد میشه تختش نرده داره باید اول یه فکری به حال نرده کنم که راحت بشه ازش بره بالا یا بیاد پایین و اینکه موقع خواب هم ازش نیافته تخت نوزاد کودک براش خریده بودم نمیدونم کلا  نرده هارو دربیارم چطور میشه 


تقریبا از اول تیرماه فکر کنم مشغول از شیرگرفتنش بودم تا الان البته اگه تب نمی‌کرد دو سه روز زودتر اینکار تمام میشد هیچی مثل خواب شب راحت نیست برام یکی دوبار بیدار میشه آب میخوره دوباره می‌خوابه 

امیدوارم این پست رو نوشتم از امشب برعکس نشه 

همسرم باهام صحبت کرد گفت حرفات درست بودن اما برای من ناراحت کننده بودن گفت میدونم تو هم یه انتظاراتی از من یا خانواده ام داری اما خب چکار کنم خانواده ام بلد نیستن فقط بفکر گردش هستن گفتم در سال پنج بار میرن سفر به استانهای دیگه و کمتر از یک هفته نمیمونن آخرای هفته میرن شهرای دیگه سوییت میگیرن جدیدا که فقط ویلا میگیرن خب میدونن قسط هاشون نزدیکه میدونن بیمه ی ماشینشون نزدیکه برنامه ریزی کنند  گفتم چرا من برای زندگیم برنامه ریزی کنم سودش رو دیگری ببره یک سال ماشین نداشتی کدوم یکی از خانواده ات گفتن کمکت کنیم قرض بدیم بهت ماشین بخری بعد پولمون رو بده فقط هر روز میگفتن چرا ماشین نمی‌گیرد گفتم تی وی رو دزد برد مامانت میتونست با کارت حکمت برامون یکی برداره خودمون قسط رو بدیم اما ترسید یه ماه کم بیاریم ندیم چرا همه چی گردن خانواده ی من باشه ...چرا موقع سفر و جشن هاشون دورهمی هاشون یاد من و تو نمیافتن گفتم بهمون گفتن قسط یکی از فرشها هدیه ی پسرتون من میدم اما چی شد فقط الکی همه جا اینو گفتن منت گذاشتن من همه جا میگم الکی بود   بهم گفت فکر می‌کنی خودم اینارو متوجه نمیشم فکر می‌کنی ناراحت نمیشم اما خودشون باید بدونن گفتم خب منم می‌خوام صندوق خونگی شرکت کنم برای خودم طلا بگیرم اینطور تو هم دیگه قسط داری یکبار رک بگو قبل از سفر رفتن حساب کتاب کنید یکبار بگو ندارم .دیگه هر دو سکوت کردیم 

تب کردن پسرکم و سقط نی نی

جمعه صبح که درد شدیدی مثل درد پریودی داشتم تا دوساعت درد ولم نکرد و بعد خوب شدم و خوابیدم شب قبلش پسرم نذاشت بخوابم تو صدای ناله ی گل پسر بیدار شدم حس کردم چیزی بشدت ازم خارج شده  مامانمو صدا کردم گفت چی شده کل پسرم چشه گفت خوابه اما کمی تب داره همسرم پیش بابام تو مغازه بود  بهش زنگ زدم قطره استامینوفن و داروهای سرماخوردگی و تب سنج رو برو از خونه بیار بهش دارو دادم کمی بهتر شد اما اجازه نمی‌داد تب سنج رو بذارم دهنش و بعد از یک ساعت دیدم بدنش جوش شد طوری که دست منم داغه داغ بود بزور پاشویه کردیم گریه میکرد بهش شیر دادم خوابید اما خیس عرق بود قرمز شده بود و بدنش داغ تر میشد دیگه آماده شدیم بردیمش کلینیک کودکان و شلوغ بود و همه ی بچه ها تب داشتن شیفت یه خانم دکتر خوبی بود معاینه کلی کرد گوش و گلو حتی چشم ها رو هم معاینه کرد و تبش رو اندازه گرفت ۳۸/۵ درجه بود و گفت احتمال تشنج هست خیلی مراقبش باش داروها رو گرفتیم و برگشتیم 


خودم سقط کرده بودم بچه تب داشت از نظر روحی داغون بودم جلوی خانواده ام با همسر بحثمون شد یک هفته ست خونریزی دارم مادرشوهرم یه تماس نگرفت حالمو بپرسه جلوی در دید پسرم بغل مامانمه دید تب داره بازم زنگ نزد حال بچه رو بپرسه دیگه اینارو به روی همسرم نیاوردم اما گفتم تو رو فقط برا پول میخوان واجب نیست اگه ندارن برن شهر دیگه برای یک شب نزدیک یک میلیون ویلا کرایه کنن گفتم من همش تو خونه بمونم که زن برادرات برن کیف کنن گفت بعد قرض رو میدن گفتم بله اما بعد از چندماه که بی ارزش شد اونا میان خونه ی مامانت تو باید مرغ و میوه رو بخری هر کسی می‌ره میخوره خودشم بخره حقوق مامانت هشت میلیونه حقوق تو زیر سه میلیون پس پولهارو چکار می‌کنه همش میگه ندارم 


حرفام زدم به طرز عجیبی آروم شدم بعدش سکوت کردم داروی پسرم رو دادم تو بغلم خوابید انگشتمو گرفت که یعنی تنهاش ندارم بوسیدمش گریه کردم و تا صبح نخوابیدم هی پاشویه اش کردیم الآنم تب داره خودم هنوز کامل سقط نکردم

علایم سقط کردن

از پریشب حس کردم خونریزی بیشتر شد دیروز ساعت شش صبح درد داشتم و خونریزیم شدید شد تا دوازده ظهر موندم دیدم بهتر نشدم  تو گروه دوستان ناب که گفتم ترانه بهم گفت زود برو بیمارستان ...به  همسرم زنگ زدم گفت مرخصی میگیره میاد و من آماده بشم مامانم شهرستان بود خواهرم سرکار بود نمی‌دونستم پسرمو چکار کنم قرار شد با خودم ببرمش زنگ زدم مامانم گفت الان حرکت میکنیم خواهرم به زور یک ساعت پاس گرفت اومد پسرم رو با خودش برد رفتیم بیمارستان و به دکترم زنگ زدن تا مشخصات بارداری رو گفتن دکترم زود گفت فلانیه و داره سقط می‌کنه یا بستری بشه یا بره خونه فقط دراز بکشه اگه خونریزی شدید شد بیاد سونوی واژینال نوشت که بیمارستانها اصلا انجام نمیدن مطب ها هم آخر هفته ها تعطیل هستن 


خونه ی بابام هستم از نیمه شب درد دارم صبح اصلا نمی‌تونستم از درد دراز بکشم زهرا بهم گفت دستت بذار روی شکمت قرآن بخوان انجام دادم دردم کمتر شد خدا خیرش بده . فردا عصر میرم سونو بعد جواب رو برای دکترم میبرم.


پسرکم دیشب هم شیر نخورد اما خیلی گریه کرد و منم باهاش گریه کردم از ساعت سه تا پنج روی پام خواب بود و پام رو تکون میدادم بعد گذاشتمش کنارم انگشتمو تو مشتش گرفت سرش رو چسبوند بهم بوسش کردم گفتم من کنارتم آروم بخواب بدون تو هیچ جایی نمیرم دیدم آرومه آروم خوابید .



هوا خیلی گرمه و بخاطر بارداری گاهی بیش از حد گرمم میشه و بخاطر کمخونی و سردرد گاهی بیش از حد سردمه 

رختخواب تو پذیرایی پهن کردم کولر هم روی خنک ترین درجه گذاشتم پرده ی پذیرایی رو کشیدم تا گرما کمتر بشه در اتاقها رو بستم تا پذیرایی خنکتر بشه  پسر کوچولو غذا میوه و شیر نی دار خورد با وسایل آرایشی من بازی کرد لاک دستش دادم و روی پام خوابوندمش  و الان با آرامش دراز کشیدم و می‌خوام بخوابم 


غذام آماده ست همسر ساعت نه شب میاد گرم می‌کنه میخوریم دلم یه مسافرت به اردبیل و گردنه ی حیران میخواد همسر گفت اگه خونریزی بند اومد و استراحت نبودی می‌برمت همش تو خونه هستم خسته شدم کاش هوای اینجا خنک بود متاسفانه تا اواخر آبان گرمه و کولر روشن میکنیم.


پسر کوچولوم کمکم کار می‌کنه کوسن مبل رو بهم می‌ریزه و خودشم درستش می‌کنه اسباب بازی هاشو جمع می‌کنه دستشو میاره جلو می‌خنده میگه یا یا 

وقتی میریم خونه ی مادرشوهرم گوشی من و همسرم کلید خونه و سوییچ ماشین رو می‌ذاره تو دستهای کوچیکش و تو فکر خودش ازشون مواظبت می‌کنه اگه بلند بشیم و گوشیمون روی مبل باشه بازی رو ول می‌کنه میاد گوشی رو میده و می‌ره .


فدات بشم عشق مادر