خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

همسرم باهام صحبت کرد گفت حرفات درست بودن اما برای من ناراحت کننده بودن گفت میدونم تو هم یه انتظاراتی از من یا خانواده ام داری اما خب چکار کنم خانواده ام بلد نیستن فقط بفکر گردش هستن گفتم در سال پنج بار میرن سفر به استانهای دیگه و کمتر از یک هفته نمیمونن آخرای هفته میرن شهرای دیگه سوییت میگیرن جدیدا که فقط ویلا میگیرن خب میدونن قسط هاشون نزدیکه میدونن بیمه ی ماشینشون نزدیکه برنامه ریزی کنند  گفتم چرا من برای زندگیم برنامه ریزی کنم سودش رو دیگری ببره یک سال ماشین نداشتی کدوم یکی از خانواده ات گفتن کمکت کنیم قرض بدیم بهت ماشین بخری بعد پولمون رو بده فقط هر روز میگفتن چرا ماشین نمی‌گیرد گفتم تی وی رو دزد برد مامانت میتونست با کارت حکمت برامون یکی برداره خودمون قسط رو بدیم اما ترسید یه ماه کم بیاریم ندیم چرا همه چی گردن خانواده ی من باشه ...چرا موقع سفر و جشن هاشون دورهمی هاشون یاد من و تو نمیافتن گفتم بهمون گفتن قسط یکی از فرشها هدیه ی پسرتون من میدم اما چی شد فقط الکی همه جا اینو گفتن منت گذاشتن من همه جا میگم الکی بود   بهم گفت فکر می‌کنی خودم اینارو متوجه نمیشم فکر می‌کنی ناراحت نمیشم اما خودشون باید بدونن گفتم خب منم می‌خوام صندوق خونگی شرکت کنم برای خودم طلا بگیرم اینطور تو هم دیگه قسط داری یکبار رک بگو قبل از سفر رفتن حساب کتاب کنید یکبار بگو ندارم .دیگه هر دو سکوت کردیم 

نظرات 1 + ارسال نظر
فرزانه سه‌شنبه 29 تیر 1400 ساعت 11:20

چه کار خوبی کردی که حرفات را زدی
آفرین . همیشه در آراممش حرفات را بزن و خودخوری نکن
همسرت باید از این حس وابستگی به خانواده ش رها بشه . سعی کن بهش یاد بدی که اون به خانواده ش نیازی نداره
اونها دارن از این حس وابستگی همسرت سو استفاده میکنن متاسفانه

همسرم خیلی دلش مهربونه و متاسفانه سواستفاده میکنن مادر شوهرم یه مادره بی احساسه برادرانی شوهرم اگه بهشون سلام کردی و نزدیک مغازه ای بودی باید یه چیزی بخرن حتی اگه شده یه بستنی ...حرفهای برای همسرم تلخ بودن اما من راحت شدم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.