روزهای کرونایی بدجور زندگی ها رو مختل کرده کلی کار دارم انجام بدم بخاطر کرونا نمیتونم برم خرید و واقعا تو خونه موندن خسته ام کرده
با کلی وام و قرض و پس انداز تونستیم سی و پنج میلیون جمع کنیم و به امید خدا میخواییم ماشین بخریم.
مادرشوهرم عصری اومد پیشم و صد و پنجاه به پسری هدیه داد و لباس هم واسش خرید دستش درد نکنه.
خوابم کمتر از قبل شده چون باید شیر بدوشم تا سینه ام باز عفونت نکنه و کلی از انرژیم کم ش ده اما باز هر طور شده ظاهرمو حفظ میکنم.
پسرم امروز دوماه و بیست و دو روزش شده صبحها که بیدار میشه بهش سلام صبح بخیر میدم تا عادت کنه و اونم در جوابم لبخند میزنه لبخندی که حتی چشمهاشم میخنده و این لبخند از هزار ساعت خوابیدن بیشتر بهم انرژی میده مادرم میاد با هم صبحانه میخوریم و بعد میره منم تی وی روشن میکنم و آهنگ میذارم و با پسرک میرقصم و میذارمش روی تشکش و میرم شام آماده میکنم و وسط کار چند باری پسرکم گریه میکنه و از کار عقب میمونم و خلاصه ساعت دو که شد میرم خونه ی بابام و اونجا اگه گل پسرم اجازه داد میخوابم