خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

هفتم تیرماه پسر کوچولوم پنج ماهه شد و بخاطر سردرد و بیخوابی خستگی اصلا حوصله عکاسی جینگولی نداشتم با شیشه های خالی قطره های ویتامینه عدد پنج نوشتم و ازش عکس گرفتم و تو پیجم گذاشتم تا پاک نشن. پسرم داره تلاش می‌کنه سینه خیز بره با خودش صحبت می‌کنه می‌خنده و وقتی میخواد شیر بالا بیاره خیلی بی قرار میشه و اشکهاش سرازیر میشه و وقتی اشکهاش میبینم بهم میریزم.


پنج شنبه شب رفتیم شهرستان مادرشوهرمم گفت میام و از اونطرفم برادر بزرگه ی شوهرم گفتن ما هم میاییم و فهمیدم تازه اول حرص خوردنم شروع شد من میخواستم جمعه برم عیادت مادربزرگم یک سال و دو ماهه  ندیدمشون و حالش خوب نبود و برادر شوهرم گفت ما هم میاییم و جاری جان هم اصلا براش مهم نیست و از خداشه بره بگرده منم رک گفتم من میرم خونه ی پدربزرگم شما کجا میایین گفتن خب با تو می‌آییم گفتم باشه بیایین اما بعد شما دعوتشون میکنید جبران بشه مادرشوهرم لبخند زد که یعنی نه و برادرشوهرمم گفت نه دعوت نمیکنم گفتم پس فقط بلدید برید خونه های مردم بخورید شرمنده تنها میرم...پسرم ساعت شش صبح خوابید و جونی نداشتم برم مهمانی خوابیدم بعد از ناهار با همسر و مادرم رفتیم و تا ساعت هشت شب تلفن شوهرم مدام در حال زنگ خوردن بود و میگفتن ما هم داریم می‌آییم و میریم بیرون شام میخوریم همسرم گفت ما که برگشتیم شما میخوابید برید تو پارک غذا بخورید به من ربطی ندارد.


همسرم پنجاه هزار تومان میوه خرید که ببریم برای خونه ی داییش جالب اینجاست ما اصلا قرار نبود شام و ناهاری اونجا بخوریم و فققققط مادرش و برادرش موندن و مادرشوهرمم با کمال پررویی گفت اینا رو خریدم تو دستم براتون آوردم بعد به همسر گفتم ببین اصلش این بود ما که قصد نداشتیم اصلا بریم خونشون پس خرجی هم نباید میکردیم و حالا که خریدی باید تو میبردی یا میدادی دست من چرا تو پول بدی و فکر کنن کسی دیگه خریده 


جاری گفت شماره ت بده گفتم برو از شوهرم بگیر همون موقع تو پیج بودم گفت پس آدرس پیجتو بده گفتم اینم آدرسم ...خواستم دیگه هی نگه. حالا همسر گفت فالو نکن و خودتم ردش کن نمیدونم چرا خانواده ی همسرم نمیخوان جاری ها با هم در ارتباط باشن

مثلاً  اسم داماده تو گوشی مادرشوهرم به اسم خواهرشوهرم و اسم خواهر شوهرم به اسم شوهرش سیو شده  اسم من هم به نام فامیلیم سیو کرده و تاکید بسیار دارن به جاری شماره ندم



نظرات 1 + ارسال نظر
مینا دوشنبه 9 تیر 1399 ساعت 13:45

این چه مدلیه خانواده ی همسرت دارن! بدون دعوت و ملاحظه! وقتی مراعات نمی کنن و متوجه نیستن شما هم هر سری یه بهونه بیار نیان.
اما بیشتر از شما همسرت باید کنترلشون کنه و این مسائلو مدیریت کنه تا شما طرف بد ماجرا نشی براشون.با همسرت صحبت کن و تاکید کن روابط خانواده هامون جدا از روابط زن و شوهری ماست هر مشکل و آسیبی که از هر طرف باشه باید کنترلش کنیم که به خودمون آسیب نزنه.شما روابط و مسائل خانواده ی خودت ایشونم برای خانواده ی خودش. الان الویت سلامت روانی زندگی شماست. پس همسرتون باید خانواده شو توجیه کنه.ضمن اینکه با بچه ی کوچیک واقعا سخته و شما انتظار و نیاز داری که از سمت همسرت حمایت بشی وگرنه یه مادر و همسر افسرده و حرص خور هیچ کمکی یه بچه و شوهرش نمیتونه بکنه.
حرفا و انتظاراتتو به همسرت بگو با زبون خوش و از راهش و وقت ی که مناسب باشه.تشویقش کن و اگه قدمی برداشت حتما تشکر کن بابتش. از الان که بچه کوچیکه فرصت خوبیه که حریم خصوصی تونو و رفت و آمد و ... برای بقیه هم مشخص کنید تا تو تربیت گل پسرتم راحتتر باشی.
اینم از خود همسرت بپرس که چرا اصرار دارید ما جاریها ارتباطی نداشته باشیم ؟! خوب بدون توجیه و دلیل میشه یه چیز اجبار و زوری که قطعا خوشایند نیست.

چندبار پیامتو خوندم حتما انجامش میدم .والا پرسیدم گفت جاری حرف می‌بره و میاره و دعوا درست می‌کنه البته اینم بگم جاری عادت داره تا سلام می‌کنه زود غیبت می‌کنه و حرف همه رو میزنم.

چندباری تا حالا به همسرم گفتم مشکلات خانوادت رو خونه نیار و خونه ی خودشون حل کن اما بعد فکرشو کردم اگه بخواد خونه ی خودشون حل کنه همسر دیگه وقت نمیکنه بیاد خونه.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.