خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

حس میکنم از همسرجان دور شدم اونقدر دور شدم که گاهی اوقات دوست ندارم حتی باهاش حرف بزنم وقتی از سرکار میاد من یا مشغول شیر دادن و تعویض پوشک پسرکم هستم یا دراز میکشم تا کمی استراحت کنم اونم یا بچه رو بغل میکنه یا با گوشی ور میره یا تی وی تماشا میکنه 

حس میکنم افسردگی بعد  از زایمان گرفتم اشتها ندارم همش بغض دارم بی حوصله ام کمبود خواب شدید دارم حس میکنم همسر منو درک نمیکنه و ازم توقعات زیاد داره من نمیتونم همون خاطره ی منظمی بشم که بودم از ساعت شش عصر تا دوازده شب و بعد از یک شب تا نُه صبح و گاهی دوازده ظهر فقط در حال شیر دادن و آروغ گرفتنم نمیتونم و دیگه اصلا انرژی ندارم که حتی دوش بگیرم و یا بخوام به همسر توجه کنم

شنبه گل پسرم چهل روزش میشه و میخوام برم خونه ی خودم فردا صبح البته اگه بتونم یکی دو ساعتی بخوابم میرم اون طرف و گردگیری میکنم و همونجا حرفهای دلم رو به همسر میگم .


نظرات 4 + ارسال نظر
فرزانه یکشنبه 25 اسفند 1398 ساعت 15:42

دقیقا من و همسر هم سر همین چیزا بحثمون میشد و هی میگفت فلان کارو بکن و فلان کارو نکن و ...
یه بار منم داد زدم گفتم یه بار دیگه توی بچه داریه من دخالت کردی نکردیا
گفتم من مادرشم و مطمئن باش دلسوزتر از من به این بچه کسی نیست
ولی خب خدا رو شکر دیگه الان خیلی وقته هیچ بحثی با هم نداریم چون بعد یه مدت همه چی واسه ادم جا میافته و هر دو دیگه دستمون اومده بچه داری

خب پس منم باید یه دادی بزنم تا درست بشهالبته نسبت به اوایل بهتر شده

ترانه جمعه 23 اسفند 1398 ساعت 22:58 https://daftare-zendegiye-man.blogsky.com/

از خودت زیاد توقع داری,دیگه زندگیت هیچوقت اون نظم سابق رو نخواهد داشت اما خوب یه نظم جدیدی برای خودت پیدا میکنی.البته الان خیلی زوده,چند ماه واقعا همدلی همسرت رو احتیاج داری.از وسواست کم کن و بذار مادرت و همسرت بهت کمک کنن تو بچه داری.دو سه ماه دیگه شرایطت خیلییی بهتر میشه

این یک هفته که رفتم خونه خودم اجازه دادم همسر کمک کنه و اونم تا نیمه شب بیدار بمونه

فرزانه دوشنبه 19 اسفند 1398 ساعت 10:18

طبیعیه این دور شدن
منم همین مشکل را دارم ، البته دختر من دیگه معمولا دو سه ساعت یه بار شیر میخوره مگه بعضی اوقات که مرتب پشت هم شیر میخواد ولی با این حال من و همسر نسبت به قبل دور شدیم از هم ، مخصوصا که دیگه بعد تولد فسقل هیچ رابطه ی زناشویی هم نداشتیم اما من امیدوارم به مرور دوباره مثل قبل بشیم
همین الانشم نسبت به روزای اول تولدش خیلی بهتر شدیم ، اون موقع گاهی بحثمون هم میشد اما حالا دیگه نه
اتفاقا منم میخواستم یه پست در این مورد بنویسم

دقیقا ما هم بحثمون میشد بدم میومد میگفت خاطره فلان کار رو کن من خودم خیلی مراقب پسرم بودم اما بدمم میاد همسر بگه ...حس میکنم از نظر اون من مادری بلد نیستم و این اذیتم میکنه

رهآ دوشنبه 19 اسفند 1398 ساعت 00:39 http://Ra-ha.blog.ir

قبل از دور شدن و خیلییی دور شدن، با هم حرف بزنید و نیازها و خواسته هاتون بگید.
درست میشه. فقط باید برای هم زمان بزارید.

رفتم خونه یکی خودم بهتر شد اما هنوز اون فاصله هست

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.