از صبح ساعت نه و نیم بیدار شدیم بازی کردیم لباس شستم کفشهای خودم و همسرم رو تو حیاط شستم گل پسرم فیلم عروسی رو نگاه میکرد و همزمان سرسره بازی میکرد کامیونش پر از اسباب بازی بود همه رو وسط پذیرایی ریخت و هر یک دقیقه با یه وسیله ای بازی میکرد اما عشقش به سرسره بیشتره
برای شیر بی تابی میکرد با هم کیک پختیم هر بار یه وسیله برمیداشت میرفت و باید میرفتم دنبالش و غش غش میخندید و گردنش رو بوس میکردم
یک لیوان شیر بطری با پودر مغز پسته مخلوط کردم بهش دادم خورد سرلاک بهش دادم و همینطور برنامه کودک تماشا میکرد تا اینکه ساعت دو و نیم ظهر شد و دیگه بهانه میگرفت پیراهنمو بالا میبرد خیلی مقاومت کردم و چند باری نزدیک بود دلم به رحم بیاد اما باز جلوی خودمو گرفتم بزووووور روی پام خوابوندمش و الان آروم خوابه اگه بذارمش زمین بیدار میشه ترجیح میدم همینطور کمرم بدون تکیه گاه خشک بشه اما بیدار نشه برای شیر گریه کنه.
پسرکم از یکشنبه سیزدهم تیرماه یادگرفته میگه دایی ...راه میره دست میزنه میخنده میگه دایی و خیلی قشنگ دایی رو میکشه و عاشق فرم لبهاش میشم .
هر روز از نی نی جدید براش میگم و حس و حالم رو تو دفتر خاطرات پسرکم و همین دفتر خاطرات نی نی مینویسم .
شیر تو سینه ی چپم جمع شده سفت شده درد میکنه سه روزه بهش از سمت چپ شیر ندادم و هنوز خشک نشده و حتی یک قطره هم ازش نمیریزه ممنون میشم راهنماییم کنید .
امروز اومدم پیش مامانم تا گل پسرم مشغول بشه و شیر ظهر نخوره با گریه اش قلبم داره تیکه تیکه میشه تو اتاق دیگه هستم و صداش رو میشنوم از صبح شیر نخورد فقط شیر نی دار و یه کاسه سرلاک خورد هر کاری کردم غذا نخورد.
نمیدونم چکار کنم شیر تو سینه ام جمع شده سینه ام مثل سنگ و گلوله گلوله شده تا زیر بغلم درد میکنه مادرشوهرم میگه چون شیرت نمیریزه برو تو حمام بدوشش اما خب اینطور که شیر قطع نمیشه.
ب ن ...اینقدر گریه کرد اشک ریخت چهار تا انگشت با هم تو دهنش گذاشت مامانم دلش سوخت صدام کرد بیا شیر بهش بده
خب خداروشکر شیر صبح تا ظهر کامل قطع شده امروز ساعت هشت و نیم شیر خورد دیگه سرگرمش کردم تا نزدیک ساعت چهار عصر و اون موقع از شدت خواب خیلی نق زد و بهش شیر دادم و زود خوابید باید کم کم شیر عصر و شب هم کم و قطع کنم.
به راحتی و بدون کمک من و همسرم با سرسره بازی میکنه عاشق فیلم عروسی مون شده و روزی ده بار باید تماشا کنه
گل پسرم اگه ذره ای اشغال تو خونه ببینه با اون انگشتهای کوچیکش برمیداره و میره میندازه تو سینک ظرفشویی چون سطل اشغال رو جمع کرد میرفت درش رو برمیداشت
بینی اش رو میچسبونه به بینی ام و بازی میکنه تا گوشی کسی زنگ میخوره یا صدای آیفون رو میشنوه زود میگه چی بود کی بود
عاشق اینه تو خیابون دستش رو رها کنم و شروع به دویدن کنه و غش غش بخنده وقتی میبرمش پارک شهرکمون دستم رو ول میکنه و برای خودش راه میره بچه ها رو میبینه میایسته کنارشون و بای بای میکنه
دارم پسر کوچولوی شیطونم رو از شیر میگیرم و خیلییییی نق میزنه مادرشوهرم گفتن به سینه ام چسب زخم بزنم امروز اینکار کردم اثر داشت اما از ساعت یازده و نیم تا چهار عصر پسرم گریه کرد نق زد بهانه گرفت عصبی شدم کم آوردم داد زدم آروم شد پشیمونم سرش داد زدم اون بچه ست باید از الان آرومتر باشم.
پسرکم هنوز یک سال و نیمه اش هم نشده و باردارم عذاب وجدان زیادی دارم اصلا نمیتونم درک کنم کسی رو بیشتر از پسرم دوست داشته باشم