خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

از صبح ساعت نه و نیم بیدار شدیم بازی کردیم لباس شستم کفشهای خودم و همسرم رو تو حیاط شستم گل پسرم فیلم عروسی رو نگاه میکرد و همزمان سرسره بازی میکرد کامیونش پر از اسباب بازی بود همه رو وسط پذیرایی ریخت و هر یک دقیقه با یه وسیله ای بازی میکرد اما عشقش به سرسره بیشتره 

برای شیر بی تابی میکرد با هم کیک پختیم هر بار یه وسیله برمیداشت می‌رفت و باید میرفتم دنبالش و غش غش میخندید و گردنش رو بوس میکردم 

یک لیوان شیر بطری با پودر مغز پسته مخلوط کردم بهش دادم  خورد سرلاک بهش دادم و همینطور برنامه کودک تماشا میکرد تا اینکه ساعت دو و نیم ظهر شد و دیگه بهانه می‌گرفت پیراهنمو بالا میبرد خیلی مقاومت کردم و چند باری نزدیک بود دلم به رحم بیاد اما باز جلوی خودمو گرفتم بزووووور روی پام خوابوندمش و الان آروم خوابه اگه بذارمش زمین بیدار میشه ترجیح میدم همینطور کمرم بدون تکیه گاه خشک بشه اما بیدار نشه برای شیر گریه کنه.

پسرکم از یکشنبه سیزدهم تیرماه یادگرفته میگه دایی ...راه می‌ره دست میزنه می‌خنده میگه دایی و خیلی قشنگ دایی رو می‌کشه و عاشق فرم لبهاش میشم .


هر روز از نی نی جدید براش میگم و حس و حالم رو تو دفتر خاطرات پسرکم و همین دفتر خاطرات نی نی مینویسم .

شیر تو سینه ی چپم جمع شده سفت شده درد می‌کنه سه روزه بهش از سمت چپ شیر ندادم و هنوز خشک نشده و حتی یک قطره هم ازش نمیریزه ممنون میشم راهنماییم کنید .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.