خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

هفته ی ۳۴ بارداری

طبق آخرین سونو که اول خرداد رفتم الان تو هفته ی ۳۴ هستم فشار بارداری باعث شده بشدت دست درد بخصوص مچ درد داشته باشم اصلا تحمل گرما رو ندارم حتی روبروی کولر هم بشینم باز گرمم میشه و یهو فشارم بالا می‌ره دکتر گفته سر بچه پایینه گفتم متوجه شدم چون پایین سمت چپ مرتب دستش رو حس میکنم بخصوص اگه بشینم مرتب دستش رو تکون میده.

 خریدهای دخترکم تمام شده فقط یکی دو مورد مونده که زیاد هم مهم نیستن بعدا هم میشه خرید .


یه پتو گلبافت نوزادی گرفتم و از اون شب پسرک میگه پتو خودم نمی‌خوام پتو آجیم بده همسرم میگه تا زایمان اگه ده تا دیگه پتو هم بگیری باز همین رو میگه 


بین اسم ایلماه نیلا و الین موندم خودم عاشق اسم ترمه و جانان بودم اما خب قبل از من این اسامی رو اطرافیان برای بچه هاشون انتخاب کردن‌.

دارم رنگها و در کنارش زبان به پسرم آموزش میدم و خیلی شیرین میگه هلو البته ه رو خ تلفظ می‌کنه میگه  خلو



هفته ی ۲۴ بارداری

این روزها در حال سپری کردن هفته ی ۲۴ بارداری ام و برای انجام کارها زود نفسم بند میاد این بار سنگین شدن خودم رو حس میکنم هفتاد کیلو شدم 

بسختی و بعد از گشتن زیااااد تونستیم آمپول رگام رو پیدا کنیم و جدیدا تو هفته ی ۲۷ هم اجباری شده مادر باید  اکوی قلب بده تا ببینن مشکل قلبی نداشته باشه.


مشغول دوخت عروسک نمدی هستم  گل پسر نمیذازه و پشیمون شدم یکی دو تا بیشتر نمیدوزم و زود همه چی جمع میکنم .


باید قبل از زایمان کلی سبزی برای قورمه سرخ کنم و پیاز نگینی نیمه سرخ هم تو فریزر آماده کنم تا بعدها راحت باشم 


پسرکم این روزها هم شیطون شده و هم خوردنی و شیرین ...مثل طوطی همه چی رو تکرار می‌کنه هر روز اسپری چند منظوره و یه تکه پارچه برمیداره مثلاً تمیزکاری می‌کنه  بعد میگه مامانم جارو برقی بیار اون لحظه می‌خوام قورتش بدم ...برای دخترکم هنوز اسمی انتخاب نکردم و بین چند تا اسم موندم .


جواب ازمایش

دیشب از آزمایشگاه تماس گرفتن گفتن جواب آماده ست و خداروشکر مشکلی نیست اون لحظه بغض کردم و چشمام پر از اشک شد و خداروشکر کردم.

دوسالگی پسرکم

دیروز پسر کوچولوی من دو ساله شد این هفته میبرمش آتلیه ازش چند تا عکس میگیرم. خواهرم دو هفته قبل سوپرایزمون کرد ساعت یازده شب با کیک و تم و بادکنک اومد خونمون گفت روز تولدش نمیتونم بیام .

قرار بود یه تولد بگیرم خانواده ی همسرم دعوت کنم البته چون همگی همسایه هستیم به همسرم گفتم من که استراحتم فقط کیک و ژله و پفیلا آماده کنیم گفت باشه و گفتیم هشتم بهمن براش تولد بگیریم اما همون روز هفتم صبح بهمون خبر دادن پدر جاریم فوت کرد دیگه کنسل شد نمیشد جاریم عزادار باشه من اینجا تولد بگیرم فقط میبرمش آتلیه و تمام .


جواب سونو NT و آزمایش خوب نبود ریسک سندرم داون زده آزمایش سلفری دادم و هشت روزه خواب و خوراک ندارم گفتن ده تا دو هفته طول می‌کشه جوابش بیاد به خدا توکل کردم تا خدا نخواد برگی از درخت نمی افته ...نمیدونم چرا این آزمایش اینقدر گرونه سه میلیون و دویست آخه چه خبره با داروها و ویزیت سه میلیون و ششصد هزار تومان تو یک ساعت خرج شد .

این روزها با پسرکم بیشتر از قبل بازی میکنم با کاغذ رنگی با هم بادبادک درست کردیم و می‌خندیدیم میگم با هم یعنی من چسب میزدم و اون هی پاره میکرد لوازم پزشکی رو میاره میگه مامان دودور اومد ( دکتر اومد ) 

سطل اسباب بازی ها رو خالی می‌کنه و می‌ره بالای سطل تا دستش به وسیله ها برسه و همه جا رو بهم بریزه .

عاشق خرما شده  هر شب باید بخوره در فریزر باز می‌کنه با کمک سطلش می‌ره بالا میگو میاره میگه مامالو بابالو گوگه ( مامان جان باباجان میگو ) 

درد زیادی دارم و هر لحظه حس میکنم می‌خوام پریود بشم اما خدا شاهده تحمل این درد برام راحتتره تا گرسنگی پشت سر هم ..یعنی هیچ سیر نمیشم فکم درد گرفت از بس غذا خوردم