خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

استراحت مطلق

به معنای واقعی از بارداری متنفر شدم نمیدونم واقعا دلیل اینکه هر بار باردار میشم خطر سقط هست و فقط استراحت مطلق باید باشم با بچه ی کوچیک سخته 


مامانم تا پسرم بیدار میشه میاد بهش صبحانه میده و میبرتش مغازه یا خونشون تا موقع خوابش میارتش منم میوه میذارم کنارم و دراز میکشم تی وی نگاه میکنم یا برای پسرم و نی نی تو دفترهاشون خاطره می‌نویسم الآنم بفکر افتادم هسته ی میوه ها رو بردارم برای سبزه ی عید بکارم.

گل پسرم هر روز تعداد لغاتی که یاد میگیره بیشتر میشه هنوز نمیگه آب یعنی اوایل میگفت الان نمیگه لبهاشو به هم میزنه یعنی آب اما چند روز قبل یه وانتی تو کوچه داد میزد که آب تصفیه آب تصفیه ( به عربی می‌گفت آب ) و پسرکم آب رو به عربی یاد گرفت 


هنوز سرمای من و پسرم خوب نشد باز هم ویارم سردرد هست و دو روز سردرد داشتم و بالا میاوردم به دقیقه نمی‌کشید ضعف میکردم دوباره غذا می‌خوردم و باز همین روال ادامه داشت نمک زدم روی خیار خوردم بعد از دو سه ساعت بهتر شدم 


دوست دارم این بار دختردار بشم اسم هم براش انتخاب کردم و خلاصه از الان دارم شعر دختر رو زمزمه میکنم یه دختر دارم شاه نداره .....

به همسرم گفتم اگه دختر بود وقتی ازدواج کرد از الان میگم باید خونه رو ببریم همون شهری که دخترم می‌ره دختر همدم میخواد 

پسرک یکی یدونه ام تب و لرز و اسهال گرفته خداروشکر استفراغش بند اومد از دیروز ساعت شش غروب تا الان تب داره استامینوفن بهش دادم شیاف هم براش گذاشتم خوب میشه دوباره نیم ساعت بعد حالش بد میشه در حد چند لقمه تازه سوپ خورد و پودر مخصوص اسهال با ماست قاطی کردم سه قاشق از اونم خورد خیلی لاغر شده دکتر گفته ویروس جدیده و ممکنه تا چهار پنج روز دیگه هم ادامه داشته باشه هرکاری میکنم راضی نمیشه او آر اس بخوره ..الآنم استامینوفن خورده روی پاهام خوابه ..خودمم حالت تهوع دارم نمیدونم ویاره یا همین ویروس جدید .

دیروز خانم دکتر بهم گفت کفش و کت و کلاه پسرتون دربیار تا وزنش رو اندازه بگیرم بهش میگه کوکو نه کوکو نه ( یعنی کفشهام در نیار ) .

هنوز به کسی راجب بارداریم نگفتم دیروز خیلی حالم بد بود پسرمم اینطور بود و مادرشوهرم و دامادش و نوه اش تا ساعت یازده شب اینجا بودن دیگه پذیرایی با همسرم بود چون من تو اتاق بودم و پسرم روی پاهام و خودمم سردرد بدی داشتم

این روزهای من

چند روزه متوجه شدم وقتی توی غذا فلفل باشه پسرم نیمه شب حالش بد میشه و تا محتویات معده اش رو بالا نیاره خوب نمیشه بعد فرداش هم اسهال شدید میگیره این هفته باید ببرم چکاپ کلی ازش بگیرم 


بیبی چک زدم مثبت شد هنوز برای آزمایش بتا نرفتم این هفته میرم که مطمعن بشم زود نرفتم همچنان درد دارم و حس میکنم می‌خوام پریود بشم اما استراحت هم نمیکنم 

گل پسرم هر روز کلمات جدید یاد میگیره اسب حیوانات رو میاره میگه مامی اشب ( اسب ) یا جایی بریم بز میبینه خیلی راحت میگه بز میگم بز چی میگه اونم میگه مع مع 

 برای لباس پوشیدن خودش انتخاب می‌کنه چی بپوشه اسباب بازی ها رو از تو کمدش در میاره ماشینها رو ردیف می‌کنه و در آخر فقططط با کامیون یا سایپایی که همه جای اون شکسته شده بازی می‌کنه 

به دمپایی و جوراب و حتی ماشین میگه کوکو ( هر چیزی به پا مربوط بشه کوکو میگه ) امکان ندارد وسیله ای به کسی بده بازی کنه اما خیلی راحت با بقیه ارتباط برقرار میکنه 


عاشق فلافل ؛کتلت؛ سیب زمینی سرخ شده؛ لوبیا ( خوراک لوبیا یا حتی توی قورمه ) میگو ( بقول خودش گاگو) کیک (گاگا) و صد البته لیموشیرین هست

پاییز دلبر

هوای پاییزی اینجا هنوز کمی گرمه شب و ظهر کولر روشن میکنیم اما خیلی بهتر از قبل شده ساعت شش که میشه گل پسر رو آماده میکنم با دوچرخه که البته سه چرخه ست می‌بریم تو کوچه و پیاده روی میکنم تا ساعت هشت یا نه بیرون می‌مونیم تا همسر از سرکار بیاد و تو این سه ساعت هر ماشینی رد میشه گل پسر میگه بابا اومد و کلی انتظار می‌کشه تا بابا بیاد و ده دقیقه هم باید حتما با ماشین دور دور بریم تا پسرک ما افتخار بده و راضی بشه بیاد خونه تا شام و میوه بخوره زود می‌خوابه.


از دیروز یاد گرفته میگه بابا زنگ زد یا میگه بابا نیومد و من کلی قربونش صدقه اش میرم وقتی مشغول کاری هستم گوشیم زنگ میخوره میاد میگه مامی ( از شبکه جم کیدز یاد گرفته میگه مامی  ) بابا زنگ زد و گوشیم رو بهم میده.


کلمه ی دایی رو به زبون شیرین خودش میگه ...دوست دارم ثانیه به ثانیه این روزها و لحظات پسرم رو ثبت و ضبط کنم دوست دارم همیشه یادم بمونه چقدر شیرین صحبت می‌کنه 

دیگه کمتر با وات و اینستا کار میکنم بیشتر وقتم رو با پسرم بازی میکنم کارهای خونه انجام میدم بعد هم دوتایی می‌خوابیم . همسر هم شب بیاد باز با هم بازی میکنن و صدای خنده های پسرم تو ی خونه میپیچه



خستگی ؛واکسن سینوفارم

حس خستگی بیش از حد دارم از شلوغی و سر و صدا متنفرم بدم میاد جایی برم و از طرفی از خونه نشستن خسته ام از کار همسرم خسته ام اینکه صبح که خوابم می‌ره و شب که خسته ام میاد اینکه بخاطر کارش و کرونا جایی نمیریم 


پنج شنبه شب واکسن سینوفارم زدیم این پست رو امروز که دو شنبه ست منتشر میکنم 

من و همسر در حال تماشای سریال افرا از شبکه یک بودیم پسرکم کنارمون نشسته بود هر چیزی رو چند بار میپرسید این چیه گوش رو‌سه بار پرسید و الان یاد گرفته گوش خودش رو میگیره و میگه گوش بعد می‌خنده میگه پا پا پا ...من هر کلمه رو چند بار میگم تا تکرار کنه اونم چندبار میگه 

یک هفته ست سردرد دارم و خیلی کم خوب میشه دوباره با سردرد بیدار میشم با پسرکوچولوم صبحانه میخوریم و اسباب بازی هارو جمع میکنم میبرم تو اتاق خودش تا بازی کنه بعد هم میریم‌سراغ غذا پختن 


هنوز روی زمین تشک میندازم می‌خوابیم پسرم عادت کرده باید موقع خواب دستم زیر سرش باشه و بهم بچسبه تا بخوابه خب طبیعیه اما باید یه راهی براش پیدا کنم تا بتونم اتاقش رو جدا کنم .