خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

در آرزوی چیزای کوچکی که قبلاً داشتم

دیروز روز خوبی برام بود البته اگه سردرد و بی خوابی رو ندید بگیرم با پدر و مادر و دو تا جوجه ام رفتیم شهرستان و بعد هم روستای پدری .

بعد از هشت ماه رفتم بهشت آباد و از نزدیک برای برادرم فاتحه خوندم تو دلم بهش گفتم این گل دختر و گل پسر بچه هام هستن کاش بودی و از نزدیک می‌دیدی ..حیف که نیست حیف...


تو دلم آرزوی یه چیزایی دارم که قبلاً داشتمشون مدتیه دیگه ندارم و خسته شدم از جنگیدن برای دوباره بدست اوردنشون‌.


همسرم دیروز چون روز فرد بود باشگاه بود و نزدیک ده شب میومد خونه تا رسید خونه دوش گرفت شام خورد ما هم رسیدیم .

هر روز که میگذره میگم خداروشکر که به بچه ی دوم فکر کردم و تصمیمم رو عملی کردم پسرکم نسبت به قبل خیلی بهتر شده و دیگه کمتر خواهرش رو اذیت می‌کنه وقتی دخترم خوابه با پسرم بازی میکنیم عاشق فوتباله با هم شوت میکنیم بعد میگه موتور بیارم بعد با اسباب بازی های دیگه بازی میکنیم و وقتی به ساعت نگاه میکنم متوجه میشم یک ساعت گذشته و مشغول بازی بودیم به کارهای دیگه ترسیدم تا میام اتاق خوابها جمع و جور میکنم جارو برقی بکشم میبینم پسرک شیطون و شیرینم پذیرایی رو بهم ریخته و ماشینها رو ردیف کرده و همین پروسه دو سه روزی ادامه داره تا موفق بشم خونه رو مرتب کنم آشپزخونه رو تمیز و مرتب و منظم کنم خسته میشم اما خدا را شاکرم برای وجود فرزندانم.


دخترم این روزها وقتی می‌خنده خنده هایش صدا دار شدن وقتی سرحاله اقو اقو میگه وقتی یکی از ما رو میبینه پشت سر هم پاهاش تکون میده و می‌خنده .


نسبت به سه ماهگی پسرم ارومتره .اما مثل پسرکم هر چقدر شیر میخوره بالا میاره و اذیت میشه ...گاهی به آینده فکر میکنم به همسرم میگم برای ازدواجش به خواستگار رو نمیدم که پررو بشه 



گل دخترمون بدنیا آمد و خوشحالترینم که دختر هم دارم از الان براش آرزوها دارم و مانع آرزوهای خودش نخواهم شد وقتی صورتش رو به صورتم چسبوندم  پوست نرم و لطیف پسرکم اومد جلوی چشمم خداروشکر کردم که سالمه و دعا کردم عاقبت بخیر بشن.


دکتر اطفال گفته تنفسش رو چک کرده مشکوکه و ممکنه ناراحتی قلبی داشته باشه باید اکو انجام بشه روز سوم که رفتیم آزمایش تیرویید گرفتیم اکو هم انجام دادیم که گفتم یه رگ خیلی خفیف انگار باریکه سه ماه بعد تکرار بشه خیلی پیش میاد اینجور باشه بعد از دو سه ماه تکرار بشه خوب میشه .

دیشب خیلی گریه کردم میترسم گفتم خدایا بچه ی به این کوچکی درد نکشه گناه داره ..خداروشکر آرومه 

پسرم بشدت حسودی می‌کنه چند روز اول چون درد زیادی داشتم مرتب بهش گوشی میدادم و راحت بودم بعد از سه چهار روز دیدم داره به گوشی وابسته میشه و سراغی ازم نمیگیره دیگه با ژلوفن و شیاف درد رو تحمل کردم گوشی ازش گرفتم براش کتاب داستان خوندم شعر خوندم خیلی گریه کرد گوشی می‌خوام اما کوتاه نیومدم و خداروشکر خوب شده 

امروز دخترکم ده روزشه عصر مادرم حمامش میده ازش عکس میگیرم .

روز زایمان

الان دیگه باید بگم روز جدیده یعنی بیستم تیرماه و ساعت پنج صبح باید برم بستری بشم تا زایمان کنم .امشب من و پسرکم خونه ی مامانم خوابیدیم همسر میاد دنبال من و مادرم .

امیدوارم هر کسی آرزوی مادر شدن داره خدا قسمتش کنه

روزهای آخر بارداری

امروز ۳۷ هفته و دو روزمه و به امید خدا دوشنبه زایمان میکنم ..دل تو دلم نیست تا زودتر زایمان کنم و دخترکمون رو ببینم پسرکم هر روز میگه مامان میخوایی بری پیش خانم دکتر آجیم رو بیاری و اون لحظه بغلش میکنم و ماچ بارونش میکنم گاهی اوقات حسودی می‌کنه هنوز هدیه براش نگرفتم که موقع ترخیص بگم اینو آجی برات خریده .

ساک خودم و نوزاد رو بستم همراه مدارک گوشه ی تخت آماده هستن هفته ی قبل تو ۳۶ هفته و دو روز شکم درد گرفتم بستری شدم گفتن دهانه رحم بازه و باید عمل بشی قبول نکردم گفتم اینطور بچه باید بره تو دستگاه گفتم احتمالش هست چون نارسه دیگه یک شب بستری بودم فرداش قبول نکردم عمل بشم و مرخص شدم 

الان راه رفتن و نشستن خیلی برام سخت شده تا میشینم روی خط بخیه ی سزارین قبلی لگد هاشو حس میکنم همسرم شبها آشپزی می‌کنه روز هم میرم پیش مامانم .

فقط خونه خودم راحتم خیلی معذب میشم وقتی میرم جایی البته هر روز که میرم پیش مامانم موادغذایی میبرم که یه وقت تو دلشون چیزی نگن.