خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

هر روز که میگذره میگم خداروشکر که به بچه ی دوم فکر کردم و تصمیمم رو عملی کردم پسرکم نسبت به قبل خیلی بهتر شده و دیگه کمتر خواهرش رو اذیت می‌کنه وقتی دخترم خوابه با پسرم بازی میکنیم عاشق فوتباله با هم شوت میکنیم بعد میگه موتور بیارم بعد با اسباب بازی های دیگه بازی میکنیم و وقتی به ساعت نگاه میکنم متوجه میشم یک ساعت گذشته و مشغول بازی بودیم به کارهای دیگه ترسیدم تا میام اتاق خوابها جمع و جور میکنم جارو برقی بکشم میبینم پسرک شیطون و شیرینم پذیرایی رو بهم ریخته و ماشینها رو ردیف کرده و همین پروسه دو سه روزی ادامه داره تا موفق بشم خونه رو مرتب کنم آشپزخونه رو تمیز و مرتب و منظم کنم خسته میشم اما خدا را شاکرم برای وجود فرزندانم.


دخترم این روزها وقتی می‌خنده خنده هایش صدا دار شدن وقتی سرحاله اقو اقو میگه وقتی یکی از ما رو میبینه پشت سر هم پاهاش تکون میده و می‌خنده .


نسبت به سه ماهگی پسرم ارومتره .اما مثل پسرکم هر چقدر شیر میخوره بالا میاره و اذیت میشه ...گاهی به آینده فکر میکنم به همسرم میگم برای ازدواجش به خواستگار رو نمیدم که پررو بشه 



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.