خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

روزمرگی

صبح زود بیدار شدم به پسرم شیر دادم اون خوابید من دیگه نتونستم بخوابم با اینکه شب قبلش اصلا خوب نخوابیدم نیمه شبها خیلی گرسنه ام میشه چون پسرم حداقل چهار پنج بار و گاهی اوقات بیشتر بیدار میشه شیر میخوره دیشبم ساعت چهار صبح پسر کوچولوم رو‌ شیر دادم گرمم بود دیدم پسرمم عرق کرده درجه ی کولر رو دو درجه کمتر کردم تا دمای اتاق سرد بشه بیسکوییت و گلابی خوردم بطری آب هم گذاشتم کنارم دوباره خوابیدم تا ساعت شش و نیم که دوباره پسرم شیر خواست و دیگه نخوابیدم گشنیز و جعفری و شویت خریدم گذاشتم تو آب تا این ساعت که پسرم بخوابه برم بشورم ظهر خرد و  فریز کنم ..


آشپزخونه ام به معنای واقعی ترکیده متاسفانه پسرم از روروئک بدش میاد دوست داره چهار دست و پا خونه رو متر کنه و عملا من به هیچ کاری نمی‌رسم هوای اینجا تازه داره خنک میشه صبحها در و پنجره رو باز میکنم پسرم میخواد بره بیرون و منم مجبورم همون کنار در بشینم تا هم گلدونام در امان بمونن هم فسقلی نیافته 

دیروز داشت در کابینت رو باز و بسته میکرد یهو افتاد خیلی گریه کرد از درد نفسش بند اومد لباس کبود شدن تنها بودم خدا می‌دونه چه برم من گذشت و چقدر خوب شدم تا عصر خیلی گریه میکرد نق میزدرفتم خونه ی مادرم  پسر خواهرم یکی آروم خوابوند تو گوشش خیلی ناراحت شدم بهش گفتم باهات قهرم پسرمو بغل کردم بعدش اومدم خونه ام تا حداقل حسودی نکنه ( راهکاری دارید از حسودی پسر خواهرم کم‌بشه )

نمیدونم چرا هنوز نمیتونم درست برای پسرم لباس بگیرم سایزش دستم نیومده براش لباس گرفتم نمیدونم وقتی شستم آب رفت یا کوچیک بود آخه سایز ۳۵هم گرفتم .


هفته ی قبل باز مادر شوهرم نوه اش آورد گفت حوصله اش سر می‌ره منم می‌خوام برم خونه ی برادرشوهرم این دختر رو آوردم پیش شما و از اونجایی که میدونستم باز میخواد شروع کنه  هر روز به بهانه ای بفرسته اینطرف بهش میوه دادم بعد گفتم تا من گردگیری میکنم تو پذیرایی و آشپزخونه رو برام نپتون بکش خیلیییییی آروم و با اکراه اینکارو‌کرد حدود یه ربع فقط به قسمت رو جارو میکشید زیر چشمی به همسر نگاه میکرد که مثلاً اون بگه چرا به بچه کار دادی بعد بهش گفتم چرا فقط یه گوشه رو‌تمیز می‌کنی  زود تمامش کرد پسرمم ساعت هشت و نیم گریه کرد شیر خورد خوابید و از اون شب تا الان دیگه مادرشوهرم نوه اش رو نیاورد فکر کنم بهشون برخورد گفتم جارو کن و پسرمم زود خوابوندم


میگم کسی تا حالا به سایت چند ماهمه عکس برای چاپ کردن داده؟ هر وقت به همسر میگم بریم عکس چاپ کنیم میگه بعدا حالا می‌خوام از این سایت استفاده کنم.



نظرات 1 + ارسال نظر
نمکی سه‌شنبه 27 آبان 1399 ساعت 00:02 http://zendegie-shahrivari.blogfa.com/

ماشالا مادرشوهر روداری. داری

بله درسته

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.