خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خداروشکر ساعات خواب من و همسر دقیقا به روال پارسال برگشته یعنی خیلی که بیدار بمونیم تا ساعت یازده شبه و همسر تا صبح چنان راحت میخوابه و خر و پف میکنه که انگار چند ماهه نخوابیده اما من تا ساعت پنج صبح هر نیم ساعت یکبار باید برای دستشویی رفتن و یا پا درد و دست  درد بیدار بشم از ساعت پنج صبح هم بخاطر گرما دیگه خوابم کلا میپره همسر میگه هوا سرد شده کولر روشن نکن مریض میشی یا بچه تو شکمت مریض میشه پنکه هم بنظرم بدرد نمیخوره بدن رو خشک میکنه خلاصه پنجره ها رو باز میکنم و روبروی بزرگترین پنجره میایستم تا سردم بشه 


راستش رو بگم دلم برای سرمای پاییز تنگ شده مثلا امروز اینجا مه شدید بود و بزور جلوی پا رو میشد دید اما من با یه لباس آستین کوتاه تو حیاط نشستم بعد از ربع ساعت تازه یه کوچولو سرما رو حس کردم در صورتی که همسر لباس گرم پوشیده بود و با خشم بهم نگاه میکرد  گفتم گرسنگی و گرمایی بودن بارداری با باقی روزها کاملا متفاوته پس لطفا سکوت اختیار کن


چند تا از عکسهای خام عروسی و کمی از فیلم عروسی رو برای گروه دوستان ناب فرستادم جشن عروسیم در حد چند تا از فامیلهای نزدیک و تو خونه بود به زیبایی جشن تو سالن و تالار نبود اما همینم برای یادگاری خوب بود دستِ همسر درد نکنه


میخوام برای تشک پنبه ای  گل پسری که مادر خریده ملحفه بخرم اما این طرحهایی که تو اینستاگرام هست تو شهرمون پیدا نکردم میترسم اینترنتی سفارش بدم و ببینم جنسش خوب نیست .اگه پیجی سراغ دارید که مطمعن هستید جنس پارچه هاش خوبه ممنون میشم معرفی کنید.




 چنین طرحهایی منظورمه ..خواهرم تو شهر خودمون  خیلی گشت اما پیدا نکرد .


مدتی بود پسرِ خواهری گوشش رو میگرفت منم که بیش از حد روی بچه ها حساسم چندبار به خودش و شوهرش گفتم بچه دو تا گوشش رو میگیره مشکوکه ببریدش پیش متخصص ممکنه عفونت کرده باشه یا خدای نکرده مشکلی دیگه باشه ( حقیقتش از بیماریهایی مثل اوتیسم و بیش فعالی وحشت دارم ) اولش گفتن نه اشتباه میکنی اما وقتی پیش متخصص کودکان گوش بردن بهشون گفت که گوشش عفونت کرده دوماه باید تحت نظر باشه اگه با دارو رفع نشد باید عمل کنیم و عفونت رو خارج کنیم اینطوری شد که بعد از دو ماه گل پسری رو بردن اتاق عمل هم عفونت گوش رو خارج و هم لوزه هاشو عمل کردن  بچه نزدیک به پونزده ساعت چیزی نخورده بود از ساعت یک شب نباید شبر میخورد که فردا عمل کنه خیلی گریه میکرد بهانه ی شیر رو میگرفت  و قرار بود ساعت هفت صبح عملش کنن از اونجایی که  ملت خیلی منظمی هستیم ساعت نُه و نیم تازه اومدن لباس تنش کردن بچه هم از گرسنگی و گریه ی زیاد تو بغل باباش خوابش برده بود اینقدر براش گریه کردم و به دکتر بی نظمش فحش دادم.


عادت کرده مو میکشه اومد کنارم نشست موهام رو کشید هر کاری کردم مشتش رو باز نمیکرد منم زدم روی دستش و سرش داد کشیدم حالا هر کی رو میبینه میگه آله زلا من ات ( خاله منو زد ) دیشب رفت خونشون عذاب وجدان گرفتم و براش گریه کردم .


فکر کنم ویار من حالا شروع شده هر جا میرم و هر کسی رو میبینم فکر میکنم بوی گوسفند میده بشدددت بدم میاد همسر بوسم کنه و از لب گرفتن متنفرم طوری میخوابم که همسر پشت سرم باشه اگه بگه بچرخ طرفم الکی میگم واای میخوام نی نی تکون بخوره بعد میام طرفت  و عادت کردم لباسها تو کمد هستن میرم بو میکنم میگم بو میدن در صورتی که همه رو شستم و تو آفتاب پهن کردم 

نظرات 4 + ارسال نظر
Masoud یکشنبه 17 آذر 1398 ساعت 13:22 http://masmd@blogsky

بیچاره دکتر جراحی کرده، درمان کرده، فحششم خورده!

دکتر نباید فقط بفکر خودش و جیبش باشه وقتی گفته ساعت هفت تو اتاق عمله پس خودشم باید همون ساعت میومد نه تازه ساعت هشت برسه محل کارش و دو نفر هم قبلش عمل کنه و بچه ی یک سال و نیمه نفر سوم باشه پونزده ساعت بچه شیر و حتی آب هم نخورد معلومه طاقت نمیاره گریه میکنه

ترانه یکشنبه 17 آذر 1398 ساعت 02:16 https://daftare-zendegiye-man.blogsky.com/

چقدر ناراحت شدم واسه خواهرزاده ت.ایشالا همیشه سلامت باشه.کاش زودتر میبردنش به عمل نمیکشید.

عروس خوشگل,خیلی خوب بود من منتظر بقیه ی فیلماتم.بفرست دیگه

تو ته حاملگی دقیقا ویار چی گرفتی؟؟؟اشتباه داری میزنیا

یه چیز بگم در مورد حاملگی اصلا دنیات زیر و رو شه,به امید خدا برس دو هفته ی آخر,میفهمی کل عذاب حاملگی یه طرف این دو تا هفته یه طرفخیلی بی شعورم میدونممیخوام توانت رو ببری بالا رفیق

فدات...بله اگه میبردن بهتر بود ..عملش پنج دقیقه بود اما بچه خیلی گرسنگی کشید

چشم میفرستم
والا نمیدونم البته فکر کنم از اوایل یا وسطهای ماه هفتم ویار بد گرفتم از بس مایع لباس پرسیل استفاده کردم خسته شدم دیشب موقع خواب به همسر میگم روتختی بو میده باید تا قبل از زایمانم شسته بشه نگام کرد گفت بله بوی گوسفند میده حتما

یعنی عاشقتم توانم رو خیلی بردی بالا عشقم

نازلی شنبه 16 آذر 1398 ساعت 11:48

فیلمها و عکسها عالی بودن .اتفاقا عروسی خیلی خوبی هم بود دیگه میخواستی چی باشه دختر ؟ خودت هم که واقعا عالی و خوشکل شده بودی
مامانم با دیدنشون میگفت اااا نازلی کاش پسر شده بودی این دوستت میگرفتی
از این ملحفه ها اینجا هست .میخوای برات بگیرم ؟
من فقط موندم این دخترخانم از چی برادرشوهرت خوشش اومده

عروسی تو تالار یه چیز دیگه ست
سگ تو روحت که پسر نبودی
دست گلت درد نکنه نوبت دکتر و سونو داشتم یه طرحی خریدم جدیده ..فدای مهربونیت

والا نمیدونم شوهرم میگه خدا برای هم جورشون کرده

فرزانه شنبه 16 آذر 1398 ساعت 09:10 http://khaterateroozane4579.blogfa.com/

وای عجب ویاری گرفتی خاطره جان
جالبه حالا که دیگه آخراشه تازه ویارت شروع شده

فرزانه نمیدونی چقدر اذیت میشم از بوی گوسفند ....هر جا میرم بینیم رو میگیرم حالت تهوع نمیگیرم اما بوش اذیتم میکنه...

برعکس بقیه هستم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.