خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

دلتنگی

این روزها بیشتر از همیشه دلتنگم، دلتنگ کسی که دیگه نیست و برنمیگرده ....گوشیم رو برمیدارم  از قسمت گالری فیلم داداشم رو میذارم چشمام رو میبندم و صدا و چهره اش رو تصور میکنم اون قدر فیلم رو تکرار میکنم و تصوراتم رو ادامه میدم تا به خودم میام میبینم بالشم از اشکهام خیس شده و چشمام بیش از حد سرخ شدن..باهاش حرف میزنم میگم زود داداش کوچیکه رو تنها گذاشتی الان به برادر نیاز داره و تو نیستی باز گوشی رو برمیدارم و به همسر پیام میدم میگم میشه مثل برادر کنار برادرم باشی تنها نباشه میگه مگه شک داری ؟

با هر تکون نی نی فکر میکنم یعنی وقتی مامانمم باردار بود و داداش بچه ی اولش بود همین حسها رو داشت و میگم خدایا چطور داره تحمل میکنه و خودت صبرش رو زیاد کن بیشترِ دلتنگیم بخاطر خوابهای آشفته ست که میبینم در کل شبانه روز ساعات خوابم کمه و همونقدرم که میخوابم خوابهای آشفته ی زیادی میبینم .


باز چشمامو میبندم و داداشم رو تصور میکنم که تو حیاط آچار و لوله و این چیزهاش پهنه و میام جیغ میکشم که اگه بعد از کارت جمع نکردی حیاط رو نشستی خودت میدونی و اونم میخنده میگه باشه ...پشیمونم خیلی پشیمونم کاش بود و حیاط رو کثیف میکرد کاش بود و سر و صدا میکرد کاش بود و از جلوی تی وی بلند نمیشد کاش بود تا تلفن میزد ...کاش بود تا میرفت پشت کامپیوترش مینشست آهنگ میذاشت و طبق عادت همیشگیمون ما خواهرا و زنش لباس میپوشیدم و میرقصیدیم ..کاش بود کمدشو مرتب میکردم و بعد از تمام شدن کارم میومد نامرتبش میکرد و میگفت بخدا اینطوری بهتر و زودتر وسیله هام پیدا میشن ...کاش بود تا تو زمستون و ساعت ده شب میگفت دخترا اماده بشین بریم تو شهر  بچرخیم و اهنگ میذاشت ما هم جیغ و کل میکشیدیم.

خواهرم مرخصی گرفته و امروز مامان و بابا و خواهرم و داداشم رفتن شهرستان خونه ی بابا دوربین داره و همسر میگه اونجا امنتره چون هیچ راهی نیست کسی بیاد تو خونه و میگه برو اونجا تا ظهر بیام خونه ..به خواهرم میگم خوشبحالتون میرین پیش خواهری و اقا کوچولو رو میبینید و از طرفم محکم بوسش کنید حالا که واتساپ قطع شده ازش فیلم بگیرید تا ببینمش.


ببشتر وسایل گل پسری رو شستم دیروز هم هوا افتابی بود و خداروشکر خاکی نبود مامان پتوی گل پسری رو شست ..به همسر میگم کی اتاق گل پسر رو اماده میکنی میگه وقت هست بذار فرش بخریم بخدا همه جارو واست تمیز میکنم اتاق پسری هم اماده میکنم تا ازش عکس بگیری 


نمیدونم کسانی که چاق هستن چطور زندگی میکنن  حس میکنم پاها و زانوهام توان نگهداری وزنم رو ندارن چون زانوهام بشدت درد میکنن و موقع راه رفتن میلنگم و سرعت راه رفتنم خیلی کم شده روی زمین که میخوابم برای بلند شدن اذیتم روی تخت میخوابم تشکش کمر دردم رو بیشتر میکنه باید از همون اول تشک طبی میگرفتم اشتباه کردم طبی فنری گرفتم .


خواهرشوهر تصمیم گرفته باردار بشه اما دکتر بعد از معاینه و سونوگرافی بهش گفته چون هشت نُه سال جلوگیری کردی تخمدان سمت راست کلا ضعیف شده و امیدی بهش نیست اون یکی هم تعریفی نیست حالا تحت نظر پزشکه ان شاالله جواب بگیره دخترش تنهاست