خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

یکشنبه شام عمه ام دعوتمون کرد فاصله ی خونه مون با اونا نیم ساعته و چند ساعت هم نشستیم با اینکه اونجا کمی دراز کشیدم بخاطر پسر خواهری نمیشد دراز بکشم میترسیدیم بپره روی شکمم اما دیگه اخراش حس میکردم از کمر درد و لگن درد دارم بالا میارم خونشونم گرم بود بهم فشار میومد شکمم بیش از حد سفت شده بود حس میکردم الآن نافم میترکه  دیگه به همسری اشاره کردم بریم از ساعت دوازده و نیم دراز کشیدم تا امروز درد داشتم حتی نمیتونستم بشینم تا به پهلوی دیگه بخوابم  به همسری گفتم محاله  تا بعد از زایمانم جایی برم اونم تایید کرد گفت فقط دراز بکش.


جمعه شب ان شاالله برای جاری جدیده نشونه نامزدی میبرن همون شب بزرگترها مهریه تعیین میکنن و باند هم میبرن برای خانمها احتمال یک درصد هست بتونم برم ..البته همسری به برادرش گفته مهریه ی بالا حق نداری قبول کنی دو سه بار همسر با مادرش و برادرش رفتن خونه ی دختر اما هر بار پدر و برادرش جوری بهانه آوردن و نمیگفتن چند تا سکه مدنظرشونه تا جمعه ی گذشته برادر دختر گفته اول نظر دختر شرطه بعد ما و عروس هم گفته فقط تاریخ تولدم و حالا نمیدونم چکار کنن.

عروس گفته یا یه جشن خوب باید برام بگیری یا یه ماه عسل خوب و ماه عسل هم یک هفته باید ببریم ترکیه یا دبی ..پدر عروس گفت دخترم بعد از ازدواج دیگه سرکار نمیره وظیفه ی پسرتونه خرج خونه رو بده مادرشم گفت البته اینو هم بگیم که دخترم یه وام ده میلیونی گرفته که قسط اونم باید پرداخت کنه (مادرشوهرم میگه خاطره فکر کنم منظورشون این بوده که ما باید پرداخت کنیم ) خانواده ی عروس گفتن با وام ازدواجی نباید جشن بگیری ازدواج آسان هم قبول نداریم  در اخر باید بگم متوجه شدم خانواده ی همسر دلسرد شدن و اما برادر شوهر میگه من دختره رو میخوام.


امروز رفتم بهداشت امپول رگام هم بردم گفتم برام تزریق میکنید گفتن ما تزریقات انجام نمیدیم و گفتن چرا دیر اومدی تو باید دو ماه قبل میومدی نوبت داشتی گفتم استراحت بودم و راجب زایمان طبیعی از ماما سوال کردم گفت محاله زایمان اولت باشه و برش نخوری در اخر بهم گفت خودم دو تا بچه اوردم و سزارینی بودم خودتو راحت کن ...بهم نامه برای کلاس بارداری داده و هر روز ساعت هشت صبح و رایگانه میخوام یکی دو جلسه برم اما ورزش نکنم فقط ببینم چکار میکنن و سوالاتمم بپرسم.طبق گفته ی فرزانه هر شب با روغن زیتون یا روغن بچه پرینه رو ماساژ میدم و دهم آذر ماه نوبت دکتر دارم ببینم نظر دکترم چیه....مامایی که وزن و فشارم رو گرفت بهم گفت وزنت ۶۹ کیلو شده و ببین طبق استاندارد بهداشت نسبت به وزن قبل از بارداریت که ۵۹ کیلو و ۷۰۰ بودی اصلا میگیم ۶۰ کیلو بودی که زیاده وزن تو خیلی بالا رفته نُه کیلو تو هفت ماه زیاده رژیم بگیر گفتم من تا الآن رژیم بودم  دیگه قبول نمیکنم و هر چی خواستم میخورم بعد از زایمان وزنم رو نرمال میکنم ...از صبح تا حالا دارم فکر میکنم من که شصت کیلو نبودم نهایتش ۵۵ کیلو بودم چطور میگه قبل از بارداری اینقدر بودی. 

برام حساب کرد گفت تو امروز ۲۷ هفته و چهار روزی گفتم طبق حساب دکترم امروز ۲۸ هفته ام گفت الانم میتونی تزریق کنی اما بذار هفته ی  بعد برو دیدم گیج میشم گفتم ولش کن رفتم کلینیک نزدیک خونه امپول رگام رو تزریق کردم خودمو راحت کردم .

یک سوال مهم دارم تو حساب هفته ی بارداری تا شش روز حساب میکنن؟ مثلا میگن ده هفته و ۶ روز و روز هفتم میشه یازده هفته و یک روز؟ 



نظرات 3 + ارسال نظر
Masoud سه‌شنبه 28 آبان 1398 ساعت 17:27 http://masmd@blogsky

سن تقویمی بارداری بر اساس تاریخ اولین روز آخرین دوره ی خونریزی (اصطلاحا LMP) هستش.
سن سونوگرافیک بر اساس معیارهای مختلف مثل اندازه ی دور سر یا اندازه سر تا پا و طول بعضی استخوان ها و غیره هستش...
اختلاف روزهای بین تاریخ فعلی و LMP بخش بر ۷ میشه سن تقویمی. مثلا اگر LMP سه مرداد نود و هشت باشه و امروز که ۲۸ آبان هست؛ جمعا میشه ۱۱۷ روز، یعنی ۱۶ هفته و پنج روز.

سخته والا...همون مثل زمان قدیم با ماه حساب کنم راحتتره

ترانه چهارشنبه 22 آبان 1398 ساعت 20:50 https://daftare-zendegiye-man.blogsky.com/

خاطره تو خیلی بیکار موندیاچه گیری دادی به روز دقیق.ولش کن دختر.میزایی دیگه بالاخرهانقدر حساس نباش بشر

گفتی دختره فامیلشونه نه؟؟مشخصه کاملا.در همون حد برادرشوهرت پررو!تو فقط از اینا دور باش هرکاری کردن کردن

آخه هر وبلاگی میرم میبینم دقیق میگن فقط من هی گیج میشم
دقیقا الان ساعت نزدیک دو شب هست و همسر خونه ی مادرشه بحث دارن نامزدی رو خانواده دختر میخوان بهم بزنن مثل اینکه برادرشوهرم رفته اونجا نمیدونم چکار کرده بعد توضیح میدم

فرزانه چهارشنبه 22 آبان 1398 ساعت 09:25 http://khaterateroozane4579.blogfa.com/

عجب خانواده ی پرتوقعی هستند خانواده ی عروس
بنظرم این چیزا خیلی مهمه ها
امیدوارم بعد از دواج برادر شوهرت پشیمون نشه
در مورد سوالت : ببین روز هفتم میشه هفته ی جدید
یعنی اینجوری بگم که مثلا من امروز 30 هفته و 6 روزمه و فردا که پنج شنبه ست میشه 31 هفته و صفر روزم و پس فردا که جمعه ست میشه 31 هفته و یک روزم

من امیدوارم دختره پشیمون نشه چون برادر شوهر اصلاااا اخلاق نداره اینو حداقل ده بار مادرشوهرم بهم گفت و میترسه از اخلاق پسرش البته باید بگم خانواده ی دختره رو من فقط یکبار دیدم و در یک منطقه ی خیلی خیلی بد و ضعیفی از شهرمون زندگی میکنن نمیدونم چرا اینقدر سخت میگیرن.
فرزانه چقدر حساب کردن هفته ها سخته ..فکر کنم متوجه شدم چه طوری حساب بشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.