خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

گر نگهدار من آن است.....

دختر عمه ام پیام داده خاطره سونوی کبد رو انجام دادی یا نه بهش جواب دادم هنوز دستگاه فیبرو اسکن درست نشده و منتظرم تا تعمیر بشه گفت پس حتما پیگیر باش گفتم باشه


توی استانمون فقط همین یه بیمارستان این دستگاه رو داره و دقیقا فقط هم سه شنبه ها انجام میدن حالا از صبح زود هر چی زنگ میزنم ببینم  درست شده که برم نوبت بگیرم یا نه جواب نمیدن آخه صبح زود باید برای نوبت دهی برم عصر هم برای انجام سونو .


 روز یک شنبه غروب رفتم حمام بعد از حمام دراز کشیده بودم حس کردم زیر دلم  یه دردی مثل پریودی دارم اولش اعتنایی نکردم باز تکرار شد و کمر درد خیلی شدیدی گرفتم و با اینکه دراز کشیده بودم شکمم به حدی سفت شده بود که حس کردم دارم خفه میشم به سختی بلند شدم نشستم اب خوردم نفس عمیق کشیدم بعد دوباره خوابیدم کم کم شکمم نرم شد اما تا دیشب کمر درد داشتم و دیگه مثل قبل حرکت پسری رو متوجه نشدم اولش فکر کردم طبیعیه اما تا دیروز عصر دیگه نگران شدم ابلیمو طبیعی مامانم اماده کرد خوردم اب هم کنارم بود میخوردم باهاش حرف زدم دیدم یه کم تکون خورد و سمت راست زیر شکمم نیم ساعتی یکبار درد میگرفت  امروز عصر میرم مطب دکتر تا ببینم چی میگه


عروس همسایه مون تو شهرستان دقیقا مثل من کمر درد داشت و شکمش سفت میشد و هفت ماهگی زایمان کرد و چهارده روز بچه اش تو دستگاه بود من به خدا توکل کردم


دیگه دیشب تا نیمه شب باهاش حرف زدم دستمو روی شکمم گذاشتم سوره ی قدر خوندم بعدم گفتم خدایا تو این بچه رو با اشک و دعا و درمان بهم دادی خودتم برام نگهش دار بزار تا نُه ماهگی بتونم نگهش دارم بعد بسلامت بدنیا بیاد گفتم خدایا نذار حسرت تو دلم بمونه ... الآنم که دارم مینویسم باز گریه ام گرفت البته خداروشکر ساعت هفت صبح تکون خورد و برای اینکه آروم بشم وبلاگ فرزانه رو باز کردم و پستی که رفته بود  مطب دکتر و گل دخترش تکون میخورد رو چند بار خوندم و اروم شدم.


برای گل پسری سطلی که خواستم با نمد تزیین کنم تمام شده الگوی عکس نی نی و یه پسر بچه رو روی نمد برش زدم اما تا ماه های اخر ان شاالله میدوزم تا به دیوار اتاقش بزنم اگرم نتونستم وقت زیاده ... خواهرم ازش عکس گرفته وقتی برام فرستاد میذارمش شاید اشکالاتی داشته باشه اما بنظر خودم خوب بود چون اولین تجربه ی نمد دوزیم بوده.


آقای همسر دو شبه میگه خاطره بیا بریم خونمون تو که اینجا و من اونجام یه جوری هستم آرامش ندارم شبها چند بار بیدار میشم و میخوابم ...میگه صبحها خواستم برم سرکار صبحانه و میوه  و آب و کنترل تی وی میذارم کنارت میرم ظهر هم مامانت یا مامانم میاد پیشت و غروبم خودم زود میام شام میپزم فقط بیا بهش گفتم برای منم سخته اما باید تحمل کنیم تا ببینم این بار  دکتر چی میگه بعد تصمیم میگیریم.


همسر میگه اینکه زیاد تکون نمیخوره  به این دلیله که بزرگتر شده جاش نیست و اینکه شکمت سفت شده به این دلیله که پاهاتو موقعی که دراز میکشی جمع میکنی پاهاتو کامل بکش دقت کردم دیدم راست میگه پاهامو کامل کشیدم دیدم آروم آروم شکمم نرمه نرم شد البته باز از باسنم تا انگشت پام درد گرفت


واقعا راست میگن تو بارداری دردهای زیادی سراغ مادر میاد


تو رو خدا برام دعا کنید میترسم خیلیم میترسم اگه زبونم لال مشکلی پیش بیاد ممکنه دیگه نتونم مادر بشم چون اینبارم با معجزه باردار شدم دخیره ی تخمدانم فقط دو صدم بوده و هرماه بدتر میشد .


"گر نگهدار من آن است که من می‌دانم ..... شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد


نظرات 3 + ارسال نظر
نمکی شنبه 4 آبان 1398 ساعت 17:57 http://zendegie-shahrivari.blogfa.com/

دارم پستاتو دونه دونه میخونم.... ترست رو درک میکنم... بارداری معجزه بوده... اما خدا حواسش بهت هست نترس دختری

خوش اومدی..

توکل به خدا هر چی صلاح بدونه همون میشه

دریا سه‌شنبه 16 مهر 1398 ساعت 22:58

خدایا خودت مواظب خاطره جون و کوچولوش باش

فدای تو دریا جان

فرزانه سه‌شنبه 16 مهر 1398 ساعت 11:55 http://khaterateroozane4579.blogfa.com/

عزیزم این پستت را ندیده بود
انشالله که هیچی نیست خاطره جان.
توی بارداری هر چند وقتی آدم یه دردی میاد سراغش
ولی خب میفهمم که ادم استرس میگیره. خود منم وقتی یک روز فسقلی تکون نخورد هول کردم اما همونجور که خودت هم گفتی توکل کن بر خدا و مطمئن باش که خودش این معجزه ی بزرگ را بهت داده و خودش هم ازش حفاظت میکنه عزیزم
رفتی دکتر حتما بنویس

ان شاالله ..به خدا توکل کردم فرزانه جان هر چی اون بخواد میشه و نمیتونم جلوی حکمت و خواست خدا بایستم ..چشم حتما

نازلی جان پیامتو دیدم و باید بگم خوشبختی الآنمو مدیون اصرارها و دعاهای تو و گروه دوستان نابم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.