خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

سونوی آنومالی

میخوام سونوی آنومالی رو اینجا ثبت کنم تا برای همیشه برام زنده بمونه

هفته ی قبل که ۱۸ هفته بودم باید میرفتم سونوی آنومالی و آزمایشات رو انجام میدادم اما چون تعطیلات بود و دکترها مسافرت بودن و منم گفتم هوا گرمه این همه راه نرم و دیروز یعنی روز شنبه عصر به تاریخ 23 شهریور  رفتم هزینه ی آنومالی و بررسی دهانه ی رحم با هم 280هزار تومان شد البته جای دیگه یه مقدار کمتر بود اما گفت فقط دوشنبه ها صبح آنومالی انجام میدیم خلاصه دو ساعتی نشستم تا نوبتم شد دیگه پا درد گرفته بود  دوتا پاهام تیر میکشیدن و بزور میکشیدم روی سرامیک تا کمی راه رفتم دردش آروم شد باز نشستم وقتی نوبتم شد منشی گفت دراز بکش بعد یه آقای دکتر خوش اخلاق و بسیار ملوس و خوشکل اومد و کارش رو شروع کرد  بهم گفت خانم توی مانیتور میتونید بچه تون رو ببینید وای وقتی دست و پاهای کوچیکش رو دیدم و تکونشون میداد لبخند روی لبام نشست دقیقا ستون فقراتش رو دیدم بعد گفت خانم خداروشکر بچه تون کاملا سالمه و همه چیزش نرماله وزن گیریش عالیه  گفتم خداروشکر و آقای دکتر جنسیتش مشخص نیست؟ گفت پسره و صدای قلبش هم واسم گذاشت  طول دهانه ی رحم هم 42بود بغض گلوم رو گرفته بود و همزمان لبخندم پررنگتر میشد من پسر دوست داشتم حقیقتش میترسم نتونم اون جور که باید مواظب دختر باشم و همش استرس داشتم بعد از اینکه جواب سونو رو گرفتم رفتم  تا آزمایشهای مربوط به غربالکری رو بدم که اونم هزینه اش 352هزار تومان شد بنظرم اینا باید برای زنان باردار رایگان باشن  اما خب متاسفانه توی ایران برعکسه


خواهرم همراهم بود اول بهش نگفتم بعد اینقدر اصرار کرد بهش گفتم اما به همسرم نگفتم خیلی اصرار کرد اما قبول نکردم گفتم یه هدیه واسش میخرم بعد میفهمی چیه تا ساعت یازده که رسیدم خونه هر پنج دقیقه یکبار زنگ میزد و میپرسید دختره یا پسر


بعد گفتم دختره و خیلی خوشحال شد اما وقتی اومدم خونه موقع شام بهش گفتم پسره و گفت خداروشکر سالمه و کلی خوشحال شد بعد از شام خانواده هامون بصرف بستنی و میوه اومدن خونه مون و ساعت نزدیک دو نیمه شب بود مهمانها رفتن


همسرجان بعد کلی بوس و بغلم کرد روی شکمم دست کشید گفت خاطره حسش کردم و خوشحال شد و گفت باید تا میتونی میوه بخوری و به خودت برسی


دو سه روزی میشه استراحتم کم شده و ساعتهای زیادی سرپا هستم وقتی دراز میکشم حس میکنم لگنم از درد میخواد بترکه به زور جابجا میشم و دور نافم هم درد میکنه نمیدونم بخاطر بزرگ شدن رحمه یا چون استراحت ندارم.


دو سه روزیه تقریبا تکون خوردنای گل پسری رو حس میکنم مثل ماهی آروم حرکت میکنه اما هنوز واضح متوجه تکوناش نمیشم اما همینم حس خیلی شیرینی داره


الهی که هر کسی آرزوی مادر شدن داره حاجت روا بشه



نظرات 4 + ارسال نظر
فرزانه چهارشنبه 27 شهریور 1398 ساعت 12:57 http://khaterateroozane4579.blogfa.com/

خدا را شکر عزیزم که بچه سالمه و از نگرانی در اومدی
و خدا رو شکر که جنسیتش همونی شد که دلت میخواست
الهی دامادیش
راستی اون اول تاریخ 23 شهریور را اشتباهی نوشتی 23 مرداد

فدات عزیزم و ان شاالله عروسی رزا کوچولو
..خیلی خیلی از دخترداشتن میترسم حقیقتش میترسم همون سختی هایی رو بکشه که خودم کشیدم

ممنون که گفتی درستش میکنم

نازلی دوشنبه 25 شهریور 1398 ساعت 14:01

نمیدونم چرا با خوندن این پستت اینطوری از خوشحالی اشک میریزم
انشااله قدم گل پسرت برای بابا و مامان خوش قلب و مهربونش پر از خیر و سلامتی و برکت باشه

نازلی مهربونم به خاک برادرم همون لحظه ی سونوگرافی از ته قلبم دعا کردم هم تو و هم خواهر خودم تو اوج خوشبختی چنین لحظه ای رو تجربه کنید

ترانه دوشنبه 25 شهریور 1398 ساعت 13:52

جون دلممم عزیزمممممم.خدا رو شکر سالمه.من میدونستم پسر دوست داری,خدا رو شکر همونه که میخوای.به سلامت دنیا بیاد

فدات عزیزم...بله مسر رو بیشتر از دختر دوست دارم

ممنونم

دریا یکشنبه 24 شهریور 1398 ساعت 16:15

خدا را شکر سالمه
مواظب خودت باش

ممنونم دریا جان

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.