خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

نا امنی و بازی کردن با آبروی خانواده ها

نمیدونم چرا اینقدر تو جامعه نا امنی شده 

چرا به راحتی با آبروی دختر و عزت پدری بازی میشه و کسی نیست تا جلوی این کارها رو بگیره


دختر همسایمون راهنمایی هست با مردِ متاهلی نزدیک شهرکمون دوست شده بعد از مدتی ساعت چهار عصر با آقا میره بیرون و اونم نامردی میکنه  با دو سه نفر دیگه میبرنش یه شهر نزدیک اینجا و چند نفری بهش تجاوز میکنن و فردا صبح ساعت هشت و نیم میارن و تو کوچه پیاده اش میکنن تمامِ شب همه ی فامیلهاشون تو خونه جمع بودن و شیخ های فامیلشون دنبال راه چاره بودن تا دختره میره خونه زود پدرش میاد از مغازمون پوشه میخره و گفت میخوام ببرمش پزشکی قانونی و بعد از جوابش متاسفانه متوجه شدن چه بلایی سر دختره اومد و طبق قانون عرب زبانان باید سرِ دختر بریده بشه تا آبروی پدر و عموهاش بهشون برگردانده بشه 


با مادرش دعوا کردن تو این دختر رو تربیت کردی مقصر تو بودی و اون آقا گفته دختر رو نکشید یکی از ما چهار نفر باهاش ازدواج میکنه و خانواده ی پدری دختره گفتن تو دختر رو فریب دادی خودتم باید باهاش ازدواج کنی وگرنه باید در جلوی چشم همسایه ها سرش بریده بشه مادره دختره قبول نکرد گفت دخترم بچه ست باید زنش رو طلاق بده دوتا بچه هم بده به زنش بعد دخترمو عقد کنه و آقا قبول نکرد و تصمیم به کشتن دختره شد که مادره با دخترش فرار کردن و الآن بیشتر از یک هفته ست کسی نمیدونه کجا هستن و دختر و زنهاشون اجازه ندارن از خونه خارج بشن چون مساله ناموسی شده


چقدر اون آقای متاهل پست و حیوان بود که با دختری که همسن بچه ی خودش بود اینکارو کرده و مادر و پدر این دختر چه اشتباهی کردن که به دخترشون آزادی بیش از حد دادن میدیدن دخترشون داره خطا میره تا ساعت یک یا دو شب تو پارک محله بود و کسی جلوش رو نمیگرفت


خدایا خودت حداقل اینده ی خوبی براش رقم بزن و آرامش رو برای دخترای بیگناه و ساده ی وطنم ایجاد کن

نظرات 2 + ارسال نظر
ترانه شنبه 23 شهریور 1398 ساعت 00:13

وای من قلبم وایساد.سرش رو ببرن؟؟؟

والا اینطور گفتن...دختره رو هنوز خونه نیاوردن مخفیش کردن تا پیداش نکنن

فرزانه پنج‌شنبه 14 شهریور 1398 ساعت 10:11 http://khaterateroozane4579.blogfa.com/

اینا از ناامنی نیست عزیزم از عقب موندگی فرهنگیه ، از جهله
اگر اون دختر بهش آگاهی داده میشد خودش چنین خطایی نمیکرد و حالا که شده اونقدر مرتجع هستند که میخوان بکشنش
دوران جاهلیته هنوز
زنده به گور کردن دختران

هم ناامنی و هم جهالت
اون دختر از وقتی سوم دبستان بود همسایمونه متاسفانه خوب تربیت نشده بود پدرش یه کارگر ساده بود از صبح تا شب سرکاره و مادره هم تقریبا میشه گفت دقیقا الگوی دختره بود
متاسفانه دخترهایی که من الآن تو شهرکمون میبینم همشون دوست پسر دارن و مغازه ی ما محل قرارشونه و مادرها هم به خیال اینکه حوصلشون سر میره تا نزدیکیهای اذان صبح تو پارک محله نشستن دخترها هم اونطرفتر با موبایل چت میکنن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.