خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

زن


چقدر خوب شد زن شدیم


کمد و اتاقمان را به هم می‌ریزیم و

 همه چیز را از اول سرجایش مرتب می‌گذاریم


آن وقت فکر می‌کنیم...

 آماده‌ایم برای گرفتن تصمیمات بزرگ!

وسط غم‌بادهای روزانه شروع می‌کنیم 


به شستن ظرف‌ها و بازی کردن با کف روی سینک ظرفشویی،

تمام غم‌هایمان را همراه سرامیک‌های

 آشپزخانه می‌ساییم و می‌ساییم و


 با قدرت‌تر می‌سایم،

جارو را محکمتر روی فرش می‌کشیم و

 فکر می‌کنیم تمام خوره های فکریمان


 از لوله جارو بالا میرود،

دست به ساختن می‌زنیم،

شیرینی و کیک و غذاهای عجیب عجیب میپزیم و از خلق کردن‌هایمان 


حس بهتری می‌گیریم،

می‌نشینیم برای مرتب کردن فکرهایمان

 رج به رج کامواها را همراه فکرها می‌بافیم!


دکور خانه را عوض می‌کنیم و

 تنهایی با کشیدن مبل‌ها خودمان را از نفس می‌اندازیم و فکر می‌کنیم 

چه انتقامی!

بعد به جان خودمان و صورتمان و


 دستهای‌مان می افتیم.

داشتم فکر می‌کردم چه خوب است


 به جز پیاده رفتن و سیگار کشیدن‌های معمول، 

 ما کارهای متنوع‌تری داریم برای مقابله با مشکلات.

چقدر خوب شد که زن شدیم!!!