خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خستگیِ روح و روان

ذهنم خسته ست فکرهای زیادی توی سرم میچرخن و اذیتم میکنن دیروز داشتم نماز میخوندم اما اصلا حواسم نبود چی میگم و بعد از نماز همونطور نشستم و گریه کردم دلم گرفته دلم یه جوریه 


از بی معرفتی آدمهای اطرافم دلخورم در برابر حرفهاشون سکوت میکنم و این سکوت در نظر اونها تایید و فکر کردن به حرفاشونه اما در نظر من بی معرفت نشون دادن اوناست 


دیروز که یکشنبه بود نوبت دکتر داشتم جواب ازمایش هپاتیت رو گرفتم و خداروشکر منفی بود و دکتر خودم گفت خاطره اصلا نیاز نبود این آزمایش رو بدی این چه دکتری بود اینو برات نوشت و دیگه پیشش نرو گفت تو دخترِ داییم هستی و خیلی تو فکرتم پیش یکی از این سه تا دکتر برو و بگو جوابش رو  تو نامه بنویسن و واسم بیار 


گفت ماه اول بارداریت خوب وزن اضافه کردی اما الان بعد از سه ماه فقط یک کیلو اضافه کردی و گفت قرص ویتامین Eکه دکتر برات نوشت اصلا نخور چون ما تو بارداری اینو تجویز نمیکنیم


گفت دراز بکش صدای قلب نی نی رو گوش بدیم صداش رو شنیدم کمی آروم شدم و گفت دو هفته ی دیگه برو سونوی آنومالی و آزمایش و بعدش اکوی قلب جنین و اخر ماه یا اول ماه بعد بیا پیشم.


بازم میگم توکل به خدایی که در این نزدیکی ست



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.