خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

به دنیای اعتیاد آور مجازی برگشتم هر چند پیامهای گروهای تلگرام رو نمیخونم چون زیادن و منم حو صله


 ندارم یکی دو روز پیش وقتی طبق معمول وبلاگ نازلی رو خاموش میخوندم تا پستش رو دیدم استرس


 گرفتم زود رفتم بهش کامنت دادم و چیزی که تو فکرم بود رو گفتم که دقیقا همون بود ...نمیدونستم چی


 بگم واقعا نمیدونستم چه حرفی بزنم ...نازلی همیشه کنارم بود تنهام نذاشت اما من نمیدونستم چطور 


کنارش باشم و به درد و دلش گوش بدم نازلی جان دوست گلم منو ببخش...


امروز رفتم شهرستان و قسم خوردم دیگه پامو نمیذارم تا ماشین بخریم متاسفانه ترمینال ماشین نداشت


 با پسرعموم اومدم اما حس کردم پسرعموم و مادرش بدشون اومد به بابام گفتم و درجوابم گفت غلط کردن بیش از حد بدردشون خوردم امروز ظهر خونه ی خواهرم دعوت بودیم خیلیییییی معذب بودم برای خونه ی داداشمم اینجور بودم نمیدونم چرا اینجور میشم حس میکنم اگه غذا بخورم همونجا بالا میارم ...

بعد از ناهار رفتم خونه مادرشوهر خواهرم بهشون سلام و علیکی کنم بزور از پیش خانوادشون اومدم میگفتن نرو تا پنج شنبه بمون بعد برو ....


به سختی دنبال گرفتن وام هستم برنامه های زیادی توی ذهنم دعا کنید موفق بشم