خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

دوسالگی پسرکم

دیروز پسر کوچولوی من دو ساله شد این هفته میبرمش آتلیه ازش چند تا عکس میگیرم. خواهرم دو هفته قبل سوپرایزمون کرد ساعت یازده شب با کیک و تم و بادکنک اومد خونمون گفت روز تولدش نمیتونم بیام .

قرار بود یه تولد بگیرم خانواده ی همسرم دعوت کنم البته چون همگی همسایه هستیم به همسرم گفتم من که استراحتم فقط کیک و ژله و پفیلا آماده کنیم گفت باشه و گفتیم هشتم بهمن براش تولد بگیریم اما همون روز هفتم صبح بهمون خبر دادن پدر جاریم فوت کرد دیگه کنسل شد نمیشد جاریم عزادار باشه من اینجا تولد بگیرم فقط میبرمش آتلیه و تمام .


جواب سونو NT و آزمایش خوب نبود ریسک سندرم داون زده آزمایش سلفری دادم و هشت روزه خواب و خوراک ندارم گفتن ده تا دو هفته طول می‌کشه جوابش بیاد به خدا توکل کردم تا خدا نخواد برگی از درخت نمی افته ...نمیدونم چرا این آزمایش اینقدر گرونه سه میلیون و دویست آخه چه خبره با داروها و ویزیت سه میلیون و ششصد هزار تومان تو یک ساعت خرج شد .

این روزها با پسرکم بیشتر از قبل بازی میکنم با کاغذ رنگی با هم بادبادک درست کردیم و می‌خندیدیم میگم با هم یعنی من چسب میزدم و اون هی پاره میکرد لوازم پزشکی رو میاره میگه مامان دودور اومد ( دکتر اومد ) 

سطل اسباب بازی ها رو خالی می‌کنه و می‌ره بالای سطل تا دستش به وسیله ها برسه و همه جا رو بهم بریزه .

عاشق خرما شده  هر شب باید بخوره در فریزر باز می‌کنه با کمک سطلش می‌ره بالا میگو میاره میگه مامالو بابالو گوگه ( مامان جان باباجان میگو ) 

درد زیادی دارم و هر لحظه حس میکنم می‌خوام پریود بشم اما خدا شاهده تحمل این درد برام راحتتره تا گرسنگی پشت سر هم ..یعنی هیچ سیر نمیشم فکم درد گرفت از بس غذا خوردم 

استراحت مطلق

به معنای واقعی از بارداری متنفر شدم نمیدونم واقعا دلیل اینکه هر بار باردار میشم خطر سقط هست و فقط استراحت مطلق باید باشم با بچه ی کوچیک سخته 


مامانم تا پسرم بیدار میشه میاد بهش صبحانه میده و میبرتش مغازه یا خونشون تا موقع خوابش میارتش منم میوه میذارم کنارم و دراز میکشم تی وی نگاه میکنم یا برای پسرم و نی نی تو دفترهاشون خاطره می‌نویسم الآنم بفکر افتادم هسته ی میوه ها رو بردارم برای سبزه ی عید بکارم.

گل پسرم هر روز تعداد لغاتی که یاد میگیره بیشتر میشه هنوز نمیگه آب یعنی اوایل میگفت الان نمیگه لبهاشو به هم میزنه یعنی آب اما چند روز قبل یه وانتی تو کوچه داد میزد که آب تصفیه آب تصفیه ( به عربی می‌گفت آب ) و پسرکم آب رو به عربی یاد گرفت 


هنوز سرمای من و پسرم خوب نشد باز هم ویارم سردرد هست و دو روز سردرد داشتم و بالا میاوردم به دقیقه نمی‌کشید ضعف میکردم دوباره غذا می‌خوردم و باز همین روال ادامه داشت نمک زدم روی خیار خوردم بعد از دو سه ساعت بهتر شدم 


دوست دارم این بار دختردار بشم اسم هم براش انتخاب کردم و خلاصه از الان دارم شعر دختر رو زمزمه میکنم یه دختر دارم شاه نداره .....

به همسرم گفتم اگه دختر بود وقتی ازدواج کرد از الان میگم باید خونه رو ببریم همون شهری که دخترم می‌ره دختر همدم میخواد 

پسرک یکی یدونه ام تب و لرز و اسهال گرفته خداروشکر استفراغش بند اومد از دیروز ساعت شش غروب تا الان تب داره استامینوفن بهش دادم شیاف هم براش گذاشتم خوب میشه دوباره نیم ساعت بعد حالش بد میشه در حد چند لقمه تازه سوپ خورد و پودر مخصوص اسهال با ماست قاطی کردم سه قاشق از اونم خورد خیلی لاغر شده دکتر گفته ویروس جدیده و ممکنه تا چهار پنج روز دیگه هم ادامه داشته باشه هرکاری میکنم راضی نمیشه او آر اس بخوره ..الآنم استامینوفن خورده روی پاهام خوابه ..خودمم حالت تهوع دارم نمیدونم ویاره یا همین ویروس جدید .

دیروز خانم دکتر بهم گفت کفش و کت و کلاه پسرتون دربیار تا وزنش رو اندازه بگیرم بهش میگه کوکو نه کوکو نه ( یعنی کفشهام در نیار ) .

هنوز به کسی راجب بارداریم نگفتم دیروز خیلی حالم بد بود پسرمم اینطور بود و مادرشوهرم و دامادش و نوه اش تا ساعت یازده شب اینجا بودن دیگه پذیرایی با همسرم بود چون من تو اتاق بودم و پسرم روی پاهام و خودمم سردرد بدی داشتم

این روزهای من

چند روزه متوجه شدم وقتی توی غذا فلفل باشه پسرم نیمه شب حالش بد میشه و تا محتویات معده اش رو بالا نیاره خوب نمیشه بعد فرداش هم اسهال شدید میگیره این هفته باید ببرم چکاپ کلی ازش بگیرم 


بیبی چک زدم مثبت شد هنوز برای آزمایش بتا نرفتم این هفته میرم که مطمعن بشم زود نرفتم همچنان درد دارم و حس میکنم می‌خوام پریود بشم اما استراحت هم نمیکنم 

گل پسرم هر روز کلمات جدید یاد میگیره اسب حیوانات رو میاره میگه مامی اشب ( اسب ) یا جایی بریم بز میبینه خیلی راحت میگه بز میگم بز چی میگه اونم میگه مع مع 

 برای لباس پوشیدن خودش انتخاب می‌کنه چی بپوشه اسباب بازی ها رو از تو کمدش در میاره ماشینها رو ردیف می‌کنه و در آخر فقططط با کامیون یا سایپایی که همه جای اون شکسته شده بازی می‌کنه 

به دمپایی و جوراب و حتی ماشین میگه کوکو ( هر چیزی به پا مربوط بشه کوکو میگه ) امکان ندارد وسیله ای به کسی بده بازی کنه اما خیلی راحت با بقیه ارتباط برقرار میکنه 


عاشق فلافل ؛کتلت؛ سیب زمینی سرخ شده؛ لوبیا ( خوراک لوبیا یا حتی توی قورمه ) میگو ( بقول خودش گاگو) کیک (گاگا) و صد البته لیموشیرین هست