امروزپسر کوچولوم واکسن دوماهگی رو زده الآن روی پام خوابیده و بی تابی میکنه و با دستم پاش رو گرفتم تا تکون نده و درد نگیره
دیشب اصلا نخوابیدم پسرکم فقط نیم ساعت خوابید اونم در طول شب این مقدار خوابید همسرجان رااااحت خوابید مادر همسر چون این مدت تنهاست اومده خونه ی ما و اونم راحت خوابید بعد دو نفرشون صبح گفتن اصلا نخوابیدیم بیدار بودیم خواستم بگم شما که بیدار بودید میومدین بچه رو نیم ساعت میگرفتید تا من فقط دراز بکشم و همین جمله ی همسر منو خشمگینتر کرده
گمونم اگه یک هفته ی دیگه مادرشوهرم خونمون بمونه دعوامون بشه از بس روی اعصابمه بچه بی تابی میکنه خوابش نسبت به قبل بهتر شده اما هنوز تنظیم نشده کارهای خونه و آشپزی هم هست و مادرشوهرم فقط روبروی تی وی میشینه و میخوره دیگه نمیگه داره بچه رو شیر میده من برم بقیه ی ظرفهارو بشورم یا اینکه هر روز بعد از صبحانه میره خونه اش تا موقع ناهار میاد حداقل ناهار اماده کنه بیاره همسر هم هیچ کمکی بهم نمیکنه تنها کمکش اینه بچه رو میشوره میگه دستشویی سکو داره میترسم بیافتی...از ماه هفتم پا درد شدیدی گرفتم و هنوز خوب نشدم و شل شل راه میرم مادرشوهرم حتی سفره هم کمکم پهن یا جمع نمیکنه نمیخوام حرمتهای بین خودم و همسر شکسته بشه چیزی نمیگم. واقعا کم آوردم حوصله ی خودمم ندارم امروز با گریه های پسرکم خودمم گریه میکردم الآنم تایپ میکنم باز اشکم سرازیر شد
بدم میاد میخواد خونه داری یاد من بده بدم میاد نمیتونم یه حرفی به همسر بزنم چون قطعا اونم نظر میده اصلا شاید من نتونم خونه ام رو تمیز کنم و بخوام هفته ای یکبار تمیز کنم شاید نتونم تختم رو مرتب کنم شاید بخوام لخت تو خونه ام بگردم
دامادِ همسر و برادر کوچیکه ی همسر رو بخاطر جابجا کردن الکل و فروش به ساقی گرفتن از یک هفته قبل از عید تا حالا تو زندان هستن و همین روال زندگی منو بهم زده همسر صبح زود میره ساعت هشت شب از سرکار میاد بعد تلفنی با وکیل و خانواده ی دامادشون حرف میزنه و طبیعتا اعصابی برای من و پسرک نداره شبِ عید از صبح ساعت هفت و نیم که رفت شب ساعت یک شب اومد خونه و باز از دست اونا عصبی بود حرفمون شد بهش گفتم عصبانیتت رو خونه نیار اگر نمیتونی خودت خونه نیا چون منم آدمم بخاطر قرنطینه تو خونه زندانی هستیم حداقل اخلاقت خوب باشه
خواهر همسر انگار نه انگار که همسرش رو گرفتن و با توجه به اینکه تعداد زیادی بخاطر الکل تو استان فوت شده پای همسر و برادرش گیره اما خیلی شیک و مجلسی رفت موهاش رو رنگ کرد الآنم عید دیدنی رفته شهر شوهرش و خوش میگذرونه همسر منم اینجا داره کارهای همسر اونو انجام میده
خدا جونم کمی آرامش و صبر بهم بده
روز شنبه هفدهم اسفند پسرکوچولوم چهل روزش شد و مامانم حمامش داد خودمم حمام کردم از حمام پسرک فیلم گرفتم به یادگار بمونه کلی هم عکس گرفتم اما تنبلی کردم برای همسرجان ارسال نکردم و متاسفانه تبلتم نمیدونم چرا خاموش روشن میشه و اینبار دیگه روشن نشد فقط یه صفحه بود که اسم سامسونگ نوشته بود و دیگه کار نمیکرد برادرجان هم تبلت رو به تنظیمات کارخونه برمیگردونه و همه ی عکس و فیلمهام پریدن و مهمترینش فیلمی بود که روز مرخص شدنم از بیمارستان گرفتم روزیه که پسرم رو اوردیم خونه ...با تبلتم ازش عکسهای مختلفی گرفتن اما هیچ کدومش رو دیگه ندارم بجز چندتایی که تو اینستاست و یا خیلی کم تو گوشیای خواهرامه...همسر ناراحت شد گفت اون فیلم رو خیلی دوست داشتم باید بگم کلی گریه کردم که فیلمهام پاک شدن.
امروز خودمو فریب دادم مادرجان پسرکم رو باز حمام داد و فیلم گرفتم و الکی گفتم حمام چهل روزگی
خداروشکر یکی دو شبی میشه تقریبا خواب پسرکوچولوم بهتر از قبل شده و حداقل میزاره دو ساعتی بخوابم.
امسال اولین عید نی نی ما بود اما کرونای لعنتی نذاشت براش سنگ تموم بذارم هیچی برای هفت سین نخریده بودم الآن همسرجان تماس گرفت گفت خاطره سنجد و سماق خریدم بقیه رو نداشت بعد میخرم گفت میخوام حتی شده یه سفره ی الکی برای پسرک پهن کنی و ازش عکس بگیرم
روز پدر گذشت و برای همسر هدیه نخریدم چون نمیشد برم بیرون ولی بهش تبریک گفتم و بهش گفتم کادوی شما محفوظه تا کرونا بره در اولین فرصت برات هدیه میخرم.
شیرخشک خریدم یکی دوبار به پسرک دادم که هر دوبار بالا اورد و بار دوم خیلی منو ترسوند کبود شده بود چشماش داشتن از حدقه در میومدن مادرم برش گردوند دست تو دهنش کرد تا تونست نفس بکشه و من فقط گریه میکردم میگفت مامان مامان مُرد خفه شد نجاتش بده همسر برام آب آورد دستمو گرفت برد تو اتاقی دیگه و گفت نترس همه ی بچه ها پنیرک میکنن گفتم میدونم اما چرا کبود شده بود و دقیقا ۲۴ ساعت بو د نخوابیده بودم کمرم درد گرفته بود از بس نشسته بودم شیر میدادم و بچه سیر نمیشد دیگه اینقدر گریه کردم نفهمیدم کی خوابم برد ساعت پنج خوابیدم هفت بیدار شوم و حس کردم چندین ساعت خواب بودم پسرک رو بغل کردم بوسیدمش و خداروشکر کردم.
حس میکنم از همسرجان دور شدم اونقدر دور شدم که گاهی اوقات دوست ندارم حتی باهاش حرف بزنم وقتی از سرکار میاد من یا مشغول شیر دادن و تعویض پوشک پسرکم هستم یا دراز میکشم تا کمی استراحت کنم اونم یا بچه رو بغل میکنه یا با گوشی ور میره یا تی وی تماشا میکنه
حس میکنم افسردگی بعد از زایمان گرفتم اشتها ندارم همش بغض دارم بی حوصله ام کمبود خواب شدید دارم حس میکنم همسر منو درک نمیکنه و ازم توقعات زیاد داره من نمیتونم همون خاطره ی منظمی بشم که بودم از ساعت شش عصر تا دوازده شب و بعد از یک شب تا نُه صبح و گاهی دوازده ظهر فقط در حال شیر دادن و آروغ گرفتنم نمیتونم و دیگه اصلا انرژی ندارم که حتی دوش بگیرم و یا بخوام به همسر توجه کنم
شنبه گل پسرم چهل روزش میشه و میخوام برم خونه ی خودم فردا صبح البته اگه بتونم یکی دو ساعتی بخوابم میرم اون طرف و گردگیری میکنم و همونجا حرفهای دلم رو به همسر میگم .
حتی اسم کرونا هم لرزه به تنم میاره ترسم روزانه زیاد میشه میترسم برای عزیزانم ؛ دوستانم اطرافیانم ...فکر اینکه خدای نکرده یکی از عزیرانم بگیره داره دیوانه ام میکنه عکسای خانوادگی رو نگاه میکنم گریه میکنم میگم خدایا به بزرگیت قسمت میدم خانواده ام سلامت بمونن طاقت دوری هیچ کدومشون ندارم.
شوهرخواهرم جدیش نگرفته میگه امثال شما شایعه پراکنی میکنن میگم بالاخره رعایت کن بفکر پسرکوچولوت باش
دیشب به همسر گفتم وای بحالت اگه بری بیرون غذا بخوری گفتم من از شنبه میام خونمون و شروع به تمیزکاری میکنم رفتی بیرون دستکش میپوشی رعایت نکردی نمیایی خونه ...هرشب که میاد گوشیش رو تمیز میکنم و میره دوش میگیره.
خدایا به عظمتت قسمت میدهم این بیماری رو از مردم کشورم از شهرم دور کن
دهان گل پسری رو وقتی باز میکنه ته حلقش و لثه بالا سمت راستش یه دونه های سفید میبینم روی زبانشم سفیده تو نت سرچ کردم نوشته بود برفک هست و نوزادها دارن و درمانش رو باید جدی گرفت و قطره نیستاتین درمانشه
تو بیمارستان دکتر نوزادان که معاینه کرد گفت طبیعیه رفع میشه بعد پیش دو تا دکتر متخصص دیگه هم بردم که هم خیلی تجربه داشتن و هم استاد بهترین دانشگاه شهرمون بودن اونا هیچ دارویی ندادن گفتن طبیعیه خودش رفع میشه اما من تو نت خوندم خطرناکه اگه درمان نشه به قسمت تناسلی میرسه و ممکنه در آینده روی بچه دار شدنش نوزاد اثر داشته باشه
کسی بوده بچه اش چنین مشکلی داشته باشه لطفا منو راهنمایی کنه