خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

روز نوشت

شب قبل تا نزدیک اذان صبح با پسر کوچولوم بیدارم نق میزنه خوابه ها اما باز نق میزنه عکسش تو اینستام گذاشتم پسرعمه ام گفت میخواد دندون دربیاره که دستش تو دهنش می‌ذاره من میگفتم امکان نداره زوده چند روزیه  آب دهنش سرازیرمیشه و میبینم حق با پسرعمه ام هست 

نشسته به دیوار تکیه میدم و یکی ساعتی میخوابم پسرمم بغلمه اینقدر لالایی خوندم خودمم خوابم برد ساعت هشت بیدار میشم آشپزخونه و پذیرایی مرتب میکنم گردگیری میکنم این وسطها هم جوجه ی من بیداره میشه بااااز بغلم میکنم تا بخوابه و همزمان کار میکنم تصمیم گرفته بودم شام چیزی نپزم آخه غذاها تکراری هستن زده شدیم اما در آخر دلم برای همسر سوخت روزه بود قلیه ماهی پختم ساعت شش عصر برنجمو میذارم دم بیاد و میرم پسر کوچولو شیر میدم بعد کنارش دراز کشیدم تا شاید بخوابه خودمم خوابیدم و ساعت هفت بیدار شدیم تا هفت و ربع پسرک شیر خورد و طبق معمول بالا آورد رفتم تو دستشویی تا بشورمش دیدم ای واااای هواکش دستشویی تو حیاط خلوت باز میشه و بوی برنجم میاد و از اونجایی که من اصلا روی آشپزیم با کسی شوخی ندارم و ته دیگ برنج سوخته بود زووود بردم خونه ی مامانم تا همسر نبینه آخه طول می‌کشید تا قابلمه بشورم و پاکسازی کنم برنج تمام شده بود جلوی مغازه ایستادم تا پدر جان برام ی کیسه برنج برد خونه ام ساعت نزدیک هشت بود و فقط یه ربع تا اومد ن همسر زمان داشتم زود برنج خیس کردم قابلمه بدست رفتم سراغ برنج پختن و خدا منو دوست داشت همسرجان زنگ زد گفت خاطره یک ساعت دیرتر میام منم گفتم باشه اشکال ندارد منم دارم به پسرکوچولو رسیدگی میکنم وقتی اومد نزدیک نه شب بود همزمان مادرهمسر هم رسید استرس داشتم نکنه غذام بد شده باشه و هیچ انرژی نداشتم با پژمردگی سفره پهن کردم اما برنج و ته دیگش عالی بود قلیه ماهی عالی تر بود همسر جان خیلی خوشش اومد...

هرگز نذارید همسر و قومش بفهمن برنجتون سوخت

پسر کوچولوی سه ماهه ی من

پسرم هفتم اردیبهشت سه ماهه شده کاملا می‌دونه اسمش چیه وقتی صداش میکنیم زود واکنش نشون میده و به طرف صدا می‌چرخه گاهی اوقات محکم لپاشو میگیرم دردش میاد لبای کوچولوش جمع می‌کنه تا گریه کنه بهش لبخند میزنم بوسش میکنم و می‌خنده موقع شیر خوردن گاهی اوقات بازیش میگیره می‌ذاره دهنش زود درمیاره می‌خنده

اگه بهش نگاه نکنم آروم میمونه نگاهم می‌کنه تا بهش نگاه میکنم می‌خنده و دست و پا میزنند ..دستاش رو میمکه و روی اعصابمه لثه گیر داره اما یادم می‌ره بذارم تو یخچال خنک بشه.


وقتی همسر میاد خونه اینقدر دست و پا میزنه و صدا در میاره طاقت ندارم تا همسرتان دوش بگیره و بیاد بغلش کنه تا یک ساعت باید باهاش حرف بزنه و گل پسری هم بخنده .


شب نشینی رفتیم خونه ی مادرشوهر و اصلا تحویل نگرفت خواه شوهر پسرم رو بغل کرد گفت بیا عمه ببینم بوی خوش میدی مامانت بهت میرسه یا نه بعد گفت خاطره اصلا ماساژش میدی چطور ماساژ میدی واااای من دخترم رو اینقدرررر عالی ماساژ میدادم کیف میکرد بعد از لباسهای گل پسر ایراد گرفت که لباس خونگی تنش کن و این لباسها چیه تن پسرمون کردی اذیت میشه یه اخلاق بدی که دارن اینه که اسم پسرم رو درست تلفظ نمیکنن بهش میگن امیرووو همینطور میکشن هر چی بهشون میگم نمیفهمن می‌خوام دفعه ی بعد کاملا جدی بگم و تذکر بدم


قبلا گفته بودم که مادرشوهرم و دخترش در ظاهر بخاطر کرونا رعایت میکنم اما هر شب خونه های همسایه ها هستن یا میرد خرید طلا و لباس بعدشم مستقیم میان خونه ی ما یا بابام اینا و این رفتارشون عصبیم می‌کنه ما هیچ جا نرفتیم کسی هم خونه ی ما نمیاد اما مادرشوهرم رعایت نمیکنه.

ذهن آشفته ی من

ذهنم پر از فکر و خیاله . پر از استرس...استرس برای خودخوریام برای زندگیم هر روز از همسر دورتر میشم هر چی اون سعی می‌کنه نمیشه شایدم من فکر میکنم سعی میکنه


دوست ندارم کنارم بخوابه از طرفی هم بهم میریزم اگه بخواد مثلاااا جدا بخوابه از رابطه متنفرم و مشخصه همسر متوجه سرد شدنم شده

پسرکم فکر کنم سرما خورده شیر بالا میاره و توی شیر خلط هست امروز خوشحال شدم فکرکردن بهتر شده اما همین نیم ساعت قبل دیدم خیلی ساکته و بهش گفتم چرا ساکتی مامانی یهو دیدم یه لبخند بی روح بهم زد و مثل آبشار شیربالا آورد دستم رفت زیر اندازش رو نزدیک آوردم و سرش برگردوندم و معده اش کاملا خالی شد و بعدش گریه کرد لباسهاشو عوض کردم وبغلش کردم و کم کم تو بغلم آروم شده.


هر وقت می‌خوام موهام رو نوک گیری کنم و کمی کوتاه کنم نمیدونم چرا موهام کلا کوتاه میشن حالاهم موهام تاتوی گردنم کوتاه شدن

قرار بود همسر بیاد دنبالم و هر طور شده بریم خیابون و چند دست لباس بخرم زنگ زدم ببینم کی میاد میگه دارم میرم دنبال مادرم ببرمش فروشگاه اتکا بعد میام و از ساعت شش عصر تا حالا هنوز نیومد و تا بیاد دیگه گل پسر نمی‌مونه و از ساعت پنج شش عصر تا صبح باید حتما کنارش باشم و مرتب شیر میخواد 


دلم یه آرامشی میخواد . .نفس عمیق بکشم چای تازه دم بخورم دراز بکشم و از هوای بهاری اول صبح لذت ببرم امااا متاسفانه فقط همون چای رو میتونم مهیا کنم و گاهی اول صبح درب خونه رو باز میذارم تا هوای خونه عوض بشه.


روزهای کرونایی بدجور زندگی ها رو مختل کرده کلی کار دارم انجام بدم بخاطر کرونا نمیتونم برم خرید و واقعا تو خونه موندن خسته ام کرده 

با کلی وام و قرض و پس انداز تونستیم سی و پنج میلیون جمع کنیم و به امید خدا می‌خواییم ماشین بخریم.


مادرشوهرم عصری اومد پیشم و صد و پنجاه به پسری هدیه داد و لباس هم واسش خرید دستش درد نکنه.

خوابم کمتر از قبل شده چون باید شیر بدوشم تا سینه ام باز عفونت نکنه و کلی از انرژیم  کم ش ده اما باز هر طور شده ظاهرمو حفظ میکنم.


پسرم امروز دوماه و بیست و دو روزش شده صبحها که بیدار میشه بهش سلام صبح بخیر میدم تا عادت کنه و اونم در جوابم لبخند میزنه لبخندی که حتی چشمهاشم می‌خنده و این لبخند از هزار ساعت خوابیدن بیشتر بهم انرژی میده مادرم میاد با هم صبحانه میخوریم و بعد می‌ره منم   تی وی روشن میکنم و آهنگ میذارم و با پسرک می‌رقصم و میذارمش روی تشکش و میرم شام آماده میکنم  و وسط کار چند باری  پسرکم گریه می‌کنه و از کار عقب میمونم و خلاصه ساعت دو که شد میرم خونه ی بابام و اونجا اگه گل پسرم اجازه داد میخوابم 



تب شیر

تقریبا از هفته ی اول زایمان تب شیر داشتم و شیر تو سینه ام جمع میشد کلا اگه گل پسرم شیر نخوره شیرم سرازیر نمیشه فقط تو سینه جمع میشه اسفند ماه بخاطر درد شدید سینه و قرمزی بیش از حدش سونوگرافی انجام دادم که دکتر گفت عفونت نداری چون شیرت زیاده اینطور شدی سه شنبه صبح گل پسر خواب بود بلند شدم خونه رو تمیز کردم و غذا پختم یهو حس کردم سینه ام باز داره بزرگ میشه و درد میگیره دوشیدم ریختم اما باز همون‌طور شد درد رو تحمل کردم اما از ظهر لرز گرفتم زیر پتو بودم و میلرزیدم غروب مامانم جوشانده گیاهی بهم داد خوب نشدم طوری میلرزیدم و سردم بود که شب با لباس گرم زیر پتو خوابیدم نیمه های شب حس کردم دارم می‌سوزم روبروی کولر بودم اما عرق ازم میریخت همسر و خانواده ام ترسیدن فکر کردن کرونا گرفتم چون بدن درد وحشتناکی هم داشتم بهشون گفتم بخاطر سینه ام اینطور شدم نترسید داشتم با شیردوش دستی شیر میدوشیدم حس کردم سبز شده دستمال کاغذی برداشتم روی دستمال شیر دوشیدم متوجه شدم سینه ام عفونت کرده و مثل خلط عفونت میریخت از صبح رفتم تو حمام و اینقدر شیر و عفونت دوشیدم دیگه بخاطر بخار آب حالم بد شد دکتر زنان گفت باید بری جراح عمومی رفتم و بهم گفت پنجاه درصد باید عمل کنی اما فعلا دارو بخور و شنبه یا دوشنبه بیا تا چک کنم و تو این مدت کامل سینه رو تخلیه کن یا بده بچه ات بخوره یا بدوش و بریز شیر دوش برقی با هزار مصیبت تو این تعطیلی پیدا کردم و تا ساعت سه شب یا بچه ام میخورد یا میریختم 

دعا کنید کارم به عمل نکشه پسرکم گناه داره اگه عمل کنم پسرکم رو چکار کنم...


خداروشکر از روز جمعه عصر مادرهمسر رفت خونه ی خودش و دخترشم از شهرستان برگشته و تنها نیست روز شنبه سفره ی ام البنین پهن کرد منو نگفت جاری جان و مادرش بودن و عمه ی جاری هم بود که دعاش رو خوند به مادرم گفت بخاطر کرونا کسی رو نگفتم به من گفت من حتی همسایه هامو نگفتم به همسر گفتم چطور مادرت میاد اینجا یا هر روز خونه ی مامانمم میره اشکال نداره اما مادرم یا من بریم کرونا داریم و اون کرونا میگیره گفتم واقعا بهم برخورد همسر از رفتار مادرش دلخور شد و میدونم فرداش بهش گلایه کرد و از اون روز تا حالا خداروشکر مادر همسر از خجالتی خودش نیومد سمت ما یا خونه ی مامانم.