چقدر خوب شد زن شدیم
کمد و اتاقمان را به هم میریزیم و
همه چیز را از اول سرجایش مرتب میگذاریم
آن وقت فکر میکنیم...
آمادهایم برای گرفتن تصمیمات بزرگ!
وسط غمبادهای روزانه شروع میکنیم
به شستن ظرفها و بازی کردن با کف روی سینک ظرفشویی،
تمام غمهایمان را همراه سرامیکهای
آشپزخانه میساییم و میساییم و
با قدرتتر میسایم،
جارو را محکمتر روی فرش میکشیم و
فکر میکنیم تمام خوره های فکریمان
از لوله جارو بالا میرود،
دست به ساختن میزنیم،
شیرینی و کیک و غذاهای عجیب عجیب میپزیم و از خلق کردنهایمان
حس بهتری میگیریم،
مینشینیم برای مرتب کردن فکرهایمان
رج به رج کامواها را همراه فکرها میبافیم!
دکور خانه را عوض میکنیم و
تنهایی با کشیدن مبلها خودمان را از نفس میاندازیم و فکر میکنیم
چه انتقامی!
بعد به جان خودمان و صورتمان و
دستهایمان می افتیم.
داشتم فکر میکردم چه خوب است
به جز پیاده رفتن و سیگار کشیدنهای معمول،
ما کارهای متنوعتری داریم برای مقابله با مشکلات.
چقدر خوب شد که زن شدیم!!!