یکبار داغ عزیز و برادر جوان رو دیدم و هنوز تا هنوزه باهاش کنار نیومدم و همیشه میگم خدایا تا وقتی زنده هستم داغ عزیزهامو نبینم چند روزه خوابهای آشفته و مرگ میبینم وقتی توی خواب بهم خبرِ مرگِ یکی از عزیزترینهامو میدن اینقدر جیغ میکشم و توی سر خودم میزنم که حس میکنم با جیغ و شیونهای خودم بیدار میشم میترسم از این خوابها ....دوست ندارم بخوابم ....میگم خدایا تو بزرگی و مواطب همسرم و خانواده ام باش.
جمعه ی گذشته جشن تولد خواهرزاده ی همسری بود همسرم گفت بهش پول بدیم گفتم بچه با کادو خوشحال میشه پول براش مهم نیست با همسری رفتیم براش یه سرویس کامل آشپزخانه خریدیم از مدلهایی که گاز و این چیزها داره و موقعی که کادوهارو باز کرد دو نفر از فامیل پدریش براش جاقاشقی و رولت خوری سرامیکی اوردن فامیل مادریش هم پول دادن بچه همه ی کادو ها و تولد رو ول کرد رفت یه گوشه نشست با کادوی ما خاله بازی کرد و پدرش گفت ببین چه خوشحال شده تا حالا برای تولدش پول هدیه میگرفت و اولین باره کادو گرفته و خوشش اومد
یکی دو هفته قبل تولد برادر زاده ی همسر بود نرفتیم کادو هم ندادیم همسرم گفت دوست ندارم برم هرکاری کردم راضی نشد توی تولد گدشته برادر همسر گلایه کرد چرا اینجا اومدی اما برای دختر من نیومدی گفتم برادرت نیومد گفت خب کادو رو بده اول خندیدم دیدم چند روز گیر داد باید به دختر منم کادو بدی جالب اینجاست به من میگفت به همسرم نمیگفت منم محل ندادم گفتم به من چه وقتی برادرش نرفت من چرا بیام با این بحث کنم حالش هم خوب نیست یهو دیدی دوتا فحش بارم کرد.
دوست داشتم از بارداریم لذت ببرم اما این جریان کبد چرب واقعا بهم استرس داده از بس ساعتها توی مطب دکترها میشینم و اخرش چیزی نمیگن
این پست همش غیبت کردنه چون الآن بشدت عصبی شدم
روزها درگیر اسباب کشی هستیم و هوای اینجا بشدت گرمه طوری که وقتی از درِ خونه میزنم بیرون و عینک افتابی میزنم بسرعت شیشه های عینک بخار میگیره و بوی شرجی رو حس میکنم دیشب خواستیم یخچال و فرگاز رو ببریم تو خونه ی جدید و برادرشوهرم ماشینش پژو وانتِ بهش گفتیم بهانه آورد که درش باز نمیشه و خرابه اما با توجه به شناختی که من ازشون دارم میدونم بخاطر بنزین و گاز ماشین نیومد درآخر به بابام رو زدم ماشینش رو گرفتیم و تنها کمکی که برادرشوهرم کرد این بود که اومد خونه رو دید و این روزها واقعا اعصابم خرابه و دیشب دیگه بهش گفتم که تو چرا اصلا کمک نمیکنی مگه برادر نیستی حالا یه کمکی کنی جای دوری نمیره برادرتونه گفتم نوبت شما هم میشه با پررویی گفت اگه پول میدین تا بیام اگه قراره مجانی کار کنم به من چه بیام کمر درد بگیرم گفتم برات متاسفم و دیگه چیزی نگفتم
دیگه هیچ وسیله ای نمیبرم تا دوشنبه که برادرم بره سرکار بعد میگم حالا بیا وسیله هارو ببر دیگه پررو شدن همه چی رو هی میندازن گردن خانواده ی من و خودشون رو کنار کشیدن...
بیشتر از این عصبانیم که حتی یه پارک هم سخته بریم خانواده ی شوهرم تا میبینن هوا خنکه میرن تو پارکها میشینن و شام میخورن اما حتی یه تعارف نمیکنن شما هم بیایین
خواهرشوهرم مرتب پیشم بدگویی عروس بزرگه رو میکنه اما هروقت میبینمشون با هم هستن نمیدونم چرا حس میکنم پیش اونم بدگویی منو میکنه چون جاریم هر وقت منو میبینه یه جوری نگاهم میکنه اون سری داشت بدگوییش رو میکرد گفتم تو که میگی اینطوره و اخلاقاتون جور نیست پس چرا ازعید تا حالا سه بار سفر خارج از استان و چندتا سفر استانی و پارک رفتنهاتون با هم هست دیدم سکوت کرد و نمیدونست چی بگه گفت مجبور میشم خودشون میان دیگه حرفی نزدم گفتم بزار فکر کنن من خرم و نمیفهمم
حس میکنم دوست ندارن جاری ها با هم درارتباط باشن
دکتر متخصص داخلی گفت برای کبد باید بری فیبرواسکن تا نظر نهایی رو بدم و توی ایران فقط سه تا بیمارستان این دستگاه رو دارن و دستگاه شهر ما خرابه تا دو هفته ی دیگه اگرررر بشه تعمیرش کنن همچنان دلم لک زده قورمه سبزی و قلیه ماهی یا کتلت و فلافل بخورم
ذهنم خسته ست فکرهای زیادی توی سرم میچرخن و اذیتم میکنن دیروز داشتم نماز میخوندم اما اصلا حواسم نبود چی میگم و بعد از نماز همونطور نشستم و گریه کردم دلم گرفته دلم یه جوریه
از بی معرفتی آدمهای اطرافم دلخورم در برابر حرفهاشون سکوت میکنم و این سکوت در نظر اونها تایید و فکر کردن به حرفاشونه اما در نظر من بی معرفت نشون دادن اوناست
دیروز که یکشنبه بود نوبت دکتر داشتم جواب ازمایش هپاتیت رو گرفتم و خداروشکر منفی بود و دکتر خودم گفت خاطره اصلا نیاز نبود این آزمایش رو بدی این چه دکتری بود اینو برات نوشت و دیگه پیشش نرو گفت تو دخترِ داییم هستی و خیلی تو فکرتم پیش یکی از این سه تا دکتر برو و بگو جوابش رو تو نامه بنویسن و واسم بیار
گفت ماه اول بارداریت خوب وزن اضافه کردی اما الان بعد از سه ماه فقط یک کیلو اضافه کردی و گفت قرص ویتامین Eکه دکتر برات نوشت اصلا نخور چون ما تو بارداری اینو تجویز نمیکنیم
گفت دراز بکش صدای قلب نی نی رو گوش بدیم صداش رو شنیدم کمی آروم شدم و گفت دو هفته ی دیگه برو سونوی آنومالی و آزمایش و بعدش اکوی قلب جنین و اخر ماه یا اول ماه بعد بیا پیشم.
بازم میگم توکل به خدایی که در این نزدیکی ست
دیروز اولین سالگرد ازدواجمون بود هیچ جشن و کادویی نگرفتیم بجاش شوهرم از رستوران شام گرفت و آورد همه با هم خوردیم و گفتیم و خندیدیم کیک هم نگرفتیم چون برای من ضرر داشت
شوهرم وقتی شام سفارش داد گفت یه پُرس برنج بدون روغن و سینه ی مرغ کبابی بدون نمک باشه ...آخ که چقدر دلم میخواد کله پاچه بخورم
دیروز عصر با خواهری رفتیم سرویس خواب نوزاد ببینیم میخواستم سفید بخرم چون از رنگی ها خوشم نمیاد سفید هم شیکتره و هم اینکه زود از مُد نمیره ....رفتیم منطقه ای که میدونستم قیمتش مناسبتره و برای خواهرزاده ام از اونجا سیسمونی خریدیم کمد و ویترینها و تختهای شیکی داشت اما وقتی قیمتها رو دیدم شوکه شدم
تخت و یه کمد نزدیک چهار میلیون بود تشکش هم پونصد هزار تومان میشد به شوهرم گفتم اینقدر میشون گفت خاطره واقعا واجبه برای یه نوزاد تخت و کمد چهارمیلیونی سفارش داد؟ مگه من و تو تخت و کمد داشتیم یه گهواره معمولی بردار وقتی پول تو دستت اومد خودت بخر و دوست ندارم خانواده ات توی خرج بیافتن بچه ی منه چرا باید پدرت اینهمه تو زحمت بیافته بهش گفتم ممنونم و تصمیممون رو به خانواده ام گفتم و گفتم که فقط در حد یه نوزاد تا چهل روزگیش وسیله میخوام گفتم به احتمال زیاد کالسکه هم برندارم مامانم به زور قبول کرد بعد گفت پس کالسکه رو بردار ممکنه پارک یا سفر برید اینطوری خودتون راحتتر هستید گفتم تا فکرامو کنم .
همسرم گفت چندماهه اینجاییم خانواده ات هوامون رو داشتن و میدونم بخاطر خونه ای که پدرت برای شما و برادرت خریده دستش خالیه و هر ماه کلی وام میده گفت خاطره تا حالا اهل چشم و هم چشمی نبودی دوست دارم برای سیسمونی هم همین رفتارت رو ادامه بدی ...واقعا میخوام رسم سیسمونی رو بردارم چه اشکالی داره پدر و مادرِ بچه خودشون هر چیزی که نیازه بخرن چرا خانواده ی دختر خرج کنن.
برادر کوچیکه ی همسر میخواد زن بگیره نوه ی عمه اش رو میخواد و برادرشوهرم به شوهرم و برادربزرگه اش و خواهرشون گفته من میخوام با مادرم زندگی کنم دیگه حق ندارید بیایید اینجا و فقط ماهی یکبار اجازه دارید بیایین و زود هم باید برید و موظفید هر کدومتون یه وسیله برام بردارید من سکوت کردم تا بفهمه انتطاری نباید داشته باشه حقوقش بالاست خودش بخره ....امروز صبح خواهرشوهر و مادرشوهرم اومدن اینجا و هر دو نفرشون ناراحت بودن خواهرشوهرم گفت خاطره تو که میدونی من با شوهرم مشکل دارم ممکنه بیام سه ماه قهر بمونم گفت به مادرم میگم بهش بگو از روز اول مستقل بشه چون میدونم دیگه محاله خونه ی مادرم جایی داشته باشم من خواهر ندارم حداقل راحت بیام پیش مادرم و برم
به شوهرم گفتم حقوق تو کمتر از ماهی یک میلیون و نیمه حقوق برادرت سه میلیونه ماشین و تی وی رو دزدیدن برادرت چطور روش میشه میگه تی وی یا کولر اسپیلت برام بخر مگه وقتی تو زن گرفتی کسی برات وسیله خرید