هواکش حمام از قبل از زایمانم خراب شده و همسر هنوز درستش نکرده وقتی میریم حمام با بخار حس خفه شدن میگیریم ...تو حیاط خلوت آشپزی میکنم و شبها تاریکه میگم برق داره فقط یه سیم بکش لامپ بزار امروز و فردا میکنه میگم گاز وصل شده بیا فرگاز رو برام وصل کن باز امروز و فردا میکنه همه ی اینا روی هم انباشته شدن و انگار با دیوار حرف میزنم و اون طرفم خانواده اش هر روز یه کاری دارن و به سرعت انجام میده دیشب حرفمون شد بهش گفتم خسته شدم تغییر کردی گفتم میترسم از آینده که پسرمون از نعمت هم زمان پدر و مادر برخوردار نباشه گفتم لطفاً درست بشو اخلاقت بد شده غر میزنی خودتو درست کن گفتم به خانواده ات بگو با اخلاق و رفتارشون دارن زندگیمون بهم میریزن ...از طرفی خسته شدم هر شبه هرشب مادرشوهرم شام پیش ماست و طبق معمول میشینه سفره پهن میشه میخوره بعد با دستمال دستهاش پاک میکنه میره عقب و دیگه به روی خودش نمیاره کمک کنم خداروشکر ناهار دیگه نمیاد میپزه با دخترش وپسراش میخورن از عصر یا موقع شام میاد پیش ما و تا ساعت یک شب میشینه بعد میره البته منتظره تا من بگم شب اینجا بخواب اما منم مثل خودشون شدم اصلا به روی خودم نمیارم.