خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

خوشبختی از آن من میشود

از زندگیم مینویسم...از شادی ها و غم هام ....

یازده ماهگی

گل پسرم هفتم یازده ماهگی هم پشت سر گذاشته و امروز یازده ماه و دو روزش شده 

صندلی بادی رو میارم توی پذیرایی تا همزمان که برنامه کودک تماشا می‌کنه غذا هم بخوره یاد گرفته صندلی رو حرکت میده و توی پذیرایی می‌چرخه ...هر اسباب بازی که داشته باشه برمیداره و می‌ره میز تی وی میگیره و میکوبونه روی میز صدا که میده خوشش میاد ...پسرکم قدش بلندتر شده و هر چی تی وی رو عقب تر میبرم الان دستش میرسه ..نگاهم می‌کنه و اونقدر صدا می‌کنه تا نگاهش کنم بعد تند تند چهار دست و پا به طرف گلدونام می‌ره ...یاد گرفته از تخت پایین بیاد  وقتی خوابه هیچ کاری انجام نمیدم چون میترسم بیافته حس مالکیت روی دو تا وسیله داره یکی کنترل تی وی و یکی هم گوشی همراه باباش ...یعنی اگه موبایل همسر رو دید محاله به کسی بده.


یه تلفن اسباب بازی باطری خور براش گرفتم همون ثانیه ی اول گوشیش رو جدا کرد و کاری به صفحه ی اصلیش نداره هر جا بره حتی موقع خواب هم اون گوشی همراهشه ..جمعه خونه ب مادرشوهر بودیم اون گوشی بردم گریه نکنه بچه های برادرشوهرم از دستش کشیدن گریه کرد نگام کرد هر کاری کردم بهش ندادن نمیشد هم بزور بگیرم چند باری گفتم عزیزم این مال خودشه بهش بدین گوش ندادن مادرشونم می‌خندید بعد چهار دست و پا رفت پیش همسر گفت بابا آآآآ بابا آآآآ همسر گفت چشه جریان بهش گفتم همسرم بشدت حساسه بلند شد گوشی رو ازشون گرفت گفت پسرم گریه می‌کنه وقتی گوشی رو بهش داد دستاش برد بالا نشون بقیه داد بعد بغل همسرم نشست خیلی اون لحظه که رفت شکایتشون کرد برام جالب بود 


گفته بودم برادر شوهرم توی اینستا با دختری آشنا شده امروز قرار بود برن آزمایش بدن بعد حلقه بخرن ..دختره گفت هفتم بهمن ماه تولدمه اون موقع نشون بیارید از طرفی صاحب کار همسرم که بزرگترشونه حالش وخیمه احتمالا فوت کنه و همسر میگه اگه فوت کنه مراسم فعلا کنسل میشه

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.